نام من جنون است.
اینکه اولین لنگه کفش معرفی شده هستم به خاطر رنگ قرمزیست که از رگهای ڪولی به روی من پاشیده شده!
خون!
به نظر من خون ی موجود زندست که هیچوقت نمیتونه مثل یک شبح رفتار کنه؛
خون قبل از اینکه دیده بشه بوش همهی وجود اون محیط رو مال خودش میکنه و بعد مثل یک سوپرایز کادوی تولدِ پنج سالگی چشمهای همه رو گرد میکنه!
اولین موجودی که از تن جنون جاری میشه خونِ؛
وقتی ڪولی اولین بار منُ تنش کرد خیلی نگذشته بود که پاش به پارک باز شد، و وقتی که داشت تاب بازی بچههارو تماشا میکرد چشمش افتاد به گدایی که ی کاغذ مقوایی قرمز رنگ با متون سفیدی که این جمله رو فریاد میزدند.
(من هم کودکی بودم که به وقت تاب بازی به بالا خیز برداشتم و وقتی به زمین رسیدم زانوهایم مرا شکستند(