شاهین تحریمی
شاهین تحریمی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

غریبه

مرا با خود از این شلوغی ببر و نپرس کجا!

نپرس،که هیچ جوابی قدر این گم‌گشتگی،عاشقانه نیست بانو؛

آخ که گر دانی چقدر سخت است جمله در وصفِ تو شعر شود؛

و چقدر زیباست گردنِ شکسته من در اعدامِ سیاهیِ تار تارِ گیسوانت!

عشق جاریست در سنگ‌ترین آبیِ روانِ پریشانت؛

وقتی چشم هست

نگاه هست

آغوش هست

زبان به چه کارِ دوستت دارم می‌آید؟

وقتی غرق در لب‌بازیِ ماهرانه در هم جوش می‌خوریم،

مرداب به چه کارمان است!

تو معنای انزوا را در هم شکستی ای دورترینمان مهتاب شود در فرق سر این جامعه.

غریبهگم‌گشتگیعاشقانهوصفشلوغی
می‌نویسم تا فراموش نکنم خویش را درون...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید