ویرگول
ورودثبت نام
شاهین تحریمی
شاهین تحریمی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

هذیان



نمی‌دانم چه مرگم است!

هیچ چیز مرا نمی‌تواند خوشحال کند.

فقط به صدا‌ها گوش می‌دهم و آرام می‌شوم،نه صرفن به خاطره اینکه آنها را دوست دارم،نه! فقط به آنها عادت کرده‌ام.

همینطور به آدم‌ها!

حتی نمی‌دانم واقعا عاشق این دخترکم یا نه؛

اما وقتی که هست همه چیز را فراموش می‌کنم.

انزوا را با او دوست دارم.

از آدم‌های اطرافش می‌ترسم،از آدم‌های اطراف خودم هم!

به هیچکس اعتماد ندارم،آنها همه چیزم را از من گرفتند؛

به این دست نویس‌ها هم اعتماد ندارم،بگذار این را هم از من بگیرند.

چه می‌گویم!

من که چیزی برای از دست دادن ندارم؛

اما داشتم.

تنها باقیمانده از من همین نوشته‌هاست؛

همین‌ها که می‌نویسم و تو ساده از آنها می‌گذری؛

هذیان!

دخترک تورا دلبسته می‌خواهم،

می‌خواهم عصبی باشی

ناراحت شوی

چنگ بر صورتم بزنی

تا شاید از این کابوس خون آلود بیدار شوم،

تورا ببوسم؛

یک صبحانه مفصل بخوریم؛

تو گلدان‌ها را آب دهی و من،شاخه‌های خشکیده‌شان را هرس کنم.

خودم هم باورم نمی‌شود!

خوابم می‌آید.

می‌خواهم بخوابم،من کابوس را دوست دارم؛

من این آدم‌های مزخرف و پست فطرت را دوست دارم؛

من بوی گند این انزوای عاشقانه با تو را دوست دارم دخترک.

هذیانشکستنعشقمهروابستگی
می‌نویسم تا فراموش نکنم خویش را درون...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید