ویرگول
ورودثبت نام
پاراگراف|حنانه سندگل
پاراگراف|حنانه سندگل
پاراگراف|حنانه سندگل
پاراگراف|حنانه سندگل
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

خواب بی‌رسول

هوفففففف.

بلند شدم، پتو را کناری پرتاب کردم و مقابلِ کولر ایستادم.

چه خنکیِ لذت‌بخشی.

ساعت را تماشا میکنم ۲:۵۱ بامداد را نشان می‌دهد.

چِم شده‌است؟

خوابِ عزیزم؛ تو که این‌قدر بازیگوش نبودی.

صدای قوقولیِ خروسِ همسایه از پشتِ بام می‌آید، لعنتی؛ سحر نزدیک است.

خمیازه می‌کشم، آبی می‌خورم، با جوش‌های صورتم ور می‌روم اما هنوز خواب به سراغم نیامده.

خواستم برایش نامه بنویسم با شروعِ کلمه‌ی "حیاتِ من".

اما صبر کن او قهر کرده است چون جزو حیات‌واژه‌های‌امروزم نبود.

طفلکی مانندِ صاحبش حساس است و حسِ" جوادی" در سریالِ " بچه مهندس" را پیدا کرده؛ می‌ترسد گولش بزنند و رفیقش، رسول را بدزدند.

حالا چه کنم؟

دکمه‌ی خاموشم کجاست؟

برای آشتی‌کنان چه بگیرم؟

رسولِ خوابِ‌من کیست؟

تو چه می‌کنی وقتی خوابت بی‌رسول می‌شود؟

۱۴۰۴/۵/۲۱

خوابمهندسیدزدنویسندگی
۵
۰
پاراگراف|حنانه سندگل
پاراگراف|حنانه سندگل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید