صبا مددی
صبا مددی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

موشی که عصبانیت می‌دواند | اگر ابوسعید ابوالخیر بود، چه می‌کرد؟


بچه که بودم در دل آدم‌هایی را که عصبانی نمی‌شدند تحسین می‌کردم. تصور می‌کردم آن‌ها آدم‌های هستند دورازدسترس؛ مثل کاسه‌های آبی‌رنگ عتیقه‌ای که مادربزرگ برایمان به یادگار گذاشته بود و مامان آن‌ها را _دور از دسترس اهل خانه_ در ویترین نگه می‌داشت.

سنگی که عصبانیت جلوی پای ما می‌اندازد

ساعت پنج عصر دیروز بود که پس از سال‌ها مچ ذهنم را گرفتم و موشی را که می‌دواند به تله انداختم. محرکی در ذهنم دمی جنبانده بود و جنبش دمش در ذهنم حس آسیب‌دیدگی را تداعی کرده بود. همین خطای شناختی، عصبانیتم را برانگیخته بود و اجازه‌ی کار متمرکز را به من نمی‌داد. فرقی نمی‌کرد که از چه کسی، خاطره‌ای یا موقعیتی عصبانی می‌شدم؛ متوجه شدم این مسیری که عصبانیت در ذهن من طی می‌کند، مسیر بسیار ناکارآمدی‌ست و سنگ جلوی پای من می‌اندازد.

داستان‌های شیخ و دوست‌ندارانش

دبیرستانی بودم که سر کلاس ادبیات با ابوسعید ابوالخیر آشنا شدم. شجاعت بیان و ایمان او به دلم نشست. متأسفانه حال‌وهوای کنکورآگین آن سال‌ها به من اجازه نمی‌داد تا برای مطالعه‌ی بیشتر بروم سراغ اسرارالتوحید. این روزها بخت با من یار شده و با استاد صاحبدلی آشنا شده‌ام که اسرارالتوحید را مثل حلوای قند به من و بقیه‌ی مشتاقان ابوسعید ابوالخیر یاد می‌دهد. داستان امروز درباره‌ی امام ابوالحسین تونی بود که بدجور با شیخ ما لج کرده بوده و مدام او را لعنت می‌کرده.

و دشمنی که دوست شد

یک روز شیخ تصمیم می‌گیرد اسب را زین کند و به دیدار امام ابوالحسین برود. در راه رسیدن به آن‌جا شیخ، حسن مؤدب را پیشاپیش خدمت او می‌فرستد تا خبر آمدنش را بدهد. اما ابوالحسین تونی از شنیدن این خبر عصبانی می‌شود و می‌گوید: « او به نزدیک ما چه‌کار دارد او را به کلیسای ترسایان باید شد.» شیخ ابوسعید ابوالخیر همین که این خبر را از حسن مؤدب می‌شنود به او می‌گوید: «چنان باید کرد که پیر می‌فرماید.» و راهی کلیسا می‌شود. آن‌جا ماجرایی پیش می‌آید و جمعی از مسیحی‌ها زنار از کمر باز می‌کنند و مسلمان می‌شوند. این خبر که به گوش امام ابوالحسین می‌رسد، به دیدار شیخ ابوسعید می‌رود و از مریدان او می‌شود.

اگر ابوسعید ابوالخیر بود، چه می‌کرد؟

به شیخ ابوسعید و خردمندی او فکر می‌کنم. چند درصد از ما آدم‌ها اگر جای او بودیم این کارها را می‌کردیم؟ آیا برای دیدن کسی که منکر ماست و مدام ما را لعنت می‌کند، پیش‌قدم می‌شدیم؟ چقدر می‌توانیم ذهن‌مان را در شرایطی که ابوسعید در آن قرار گرفته بود، کنترل کنیم و عصبانی نشویم؟ نگاهم به کتابی که سمت چپ کتابخانه‌ام جا داده‌ام، می‌افتد. روی جلد کتاب نوشته: «اگر فریدا بود، چه می‌کرد؟» از نوع نگاه و بینشی که شیخ ابوسعید دارد خوشم می‌آید. دوست دارم دنیا را با دید او ببینم. به عصبانیت دیروزم فکر می‌کنم. از خودم می‌پرسم: «اگر ابوسعید ابوالخیر بود، چه می‌کرد؟»

ابوسعید ابوالخیرعصبانیتاحساساتادبیاتآموزش
زیست‌شناس نویسنده‌ای که عاشق خودشناسیه sabamadadi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید