صبا مددی
صبا مددی
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

هی شاعرِ بعد از این! | می‌نویسم تا زنده بمانم

تصویر از  Chandra Yoso
تصویر از Chandra Yoso

در ابتدا کلمه بودم. نه جنسیت معلومی داشتم و نه حتی نام مشخصی. نامم، نام همه‌ی زنان بود. نامم، نام همه‌ی مردان بود. آدم، نامِ همه‌ی ما بود. آن‌وقت هر کسی که نامِ آدم را داد می‌زد، سر برمی‌گرداندیم. مثل کلافِ کاموا، در هم می‌تنیدیم و خسته می‌شدیم و مات از این‌همه آدمی که آدم بودند ولی مخاطب آنی نبودند که داد می‌زد: «هاااای آدم.» بعد مادربزرگ‌مان یا مادرِ مادربزرگ‌مان، یا مادرِبزرگ مادربزرگ‌مان تصمیم گرفت به این غائله پایان دهد. نشست و روی یک طومار بزرگ چندین هزار کلمه نوشت. آن‌ها را تکه‌تکه کرد و هر کلمه را گذاشت لای منقار کلاغی یا کبوتری یا گنجشکی یا پرستویی یا بلبلی. بعد کلاغ‌ها یا کبوترها یا گنجشک‌ها یا پرستوها یا بلبل‌ها، آن کلمه را انداختند توی حوض خانه‌ی آدم‌هایی که به تازگی صاحب یک آدمک شده بودند. پرندگان، کلمه‌ی آدم‌های حوض‌ندار را انداختند روی پشت‌بام خانه‌شان. یا زیر خاک حیاط‌شان خاک کردند. یا گذاشتند لای نان‌سنگگ‌هایی که آدمِ شوهر می‌برد برای آدم‌ِ زن و آدمک‌شان.

تن‌پوشی به‌ نام کلمه

از آن روز به بعد دیگر نام هیچ آدمکی، آدم نبود. هر کدام با کلمه‌ای انس گرفته بودند. کلمه‌ی مرا بلبلی لای حافظِ مادر پنهان کرده بود. پدر می‌گوید کلمه‌ی تو از لای یکی از کاغذهای روی میزم به من چشمک زد. خاله می‌گوید من کلمه‌ی تو را خیلی دوست داشتم. همین شد که کلمه‌ی من شد: «صبا». نه یاسمین، نه نازنین، نه دریا، نه دل‌آرام. کلمه‌‌ام چسبید به من و همراه با من، اولین کلمه‌ را گفت، اولین قدم‌ را برداشت، اولین خنده‌ را سر داد و اولین شعر را خواند. کلمه‌ام اولین شعر را که خواند با من غرق شد، با من زلال شد، با من پر کشید و در پهنه‌ی آسمان پرواز کرد. کلمه با من انس گرفت و من با کلمه.

لعنت به گورستان کلمات

نمی‌توانم از سرزمین کلمه‌های کهن‌سال هجرت کنم به سرزمین کلمه‌های پوشالی، سرزمین کلمه‌های توخالی، سرابِ کلمه‌ها یا لجن‌زارِ کلمه‌ها. نمی‌توانم کلمه‌ها را دفن کنم در گورستانِ کلمات و در حالی که گلوله‌های اشکم، انتقام کلمه‌کُشی‌ را از گونه‌هایم می‌گیرند، سر بلند کنم که حالا کلمه‌ام اسم‌ورسمی دارد. نمی‌توانم خوشحال باشم که حالا کلمه‌ام را همه می‌شناسند. نمی‌توانم خوشحال باشم که بقیه به قصدِ فاتحه‌خواندن برای کلمه‌های دیگر، به گورستان کلمات خواهند آمد و هنگامِ گذر از روی سنگ قبر کلمه‌ی نازنینم، نیم‌نگاهی به او خواهند انداخت. لعنت به گورستان کلمات.

هی شاعر بعد از این!

سید علی صالحی می‌گوید:

هی شاعرِ بعد از این!
بعد از این زیرِ همین سایه‌های ناگزیر
دست از گریبان خود بردار
بگذار کلمات کهن‌سال
لااقل محض رضای احمدِ شاملو
بروند برای خودشان چِرتی بزنند
شما هم تشریف ببرید... کوچه
کمی به آینده بیندیشید!

می‌نویسم تا زنده بمانم

با من بود؟ با بغل‌دستیِ من بود؟ اصلا چه فرقی می‌کند که با چه کسی بوده؟ مهم این است که اسم جدیدی پیدا کرده‌ام؛ شاعرِ بعد از این. من یک شاعرِ بعد از این بودم، هستم، خواهم بود. اسم قشنگی‌ست. از علی صالحی ممنونم که مرا یا هر شاعرِ بعد از اینِ دیگری را صدا زد، اما نمی‌توانم از کلماتِ کهن‌سال دل بکنم، کلمات مونسِ جان من هستند. بعد از این، شاعرِ بعد از این خواهم ماند. خواهم نوشت. اما خواهم کوشید تا به قیمت دیده‌شدن ننویسم. می‌نویسم تا کلمات کهن‌سال زنده بمانند و من زیر سایه‌ی مهربان آن‌ها بالنده شوم. می‌نویسم تا زنده بمانم.

شعرسید علی صالحینوشتنکلمه
زیست‌شناس نویسنده‌ای که عاشق خودشناسیه sabamadadi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید