داشتم فکر میکردم ای کاش صدات بیاد، حرفات به زمین برسه.
ای کاش بوی عطر تنت ماندگار تر بود و اصلا بوی تنت از آسمون به مشامم برسه!
ای کاش آخرین ماست مایه زدهی توی یخچال، رنگ و طعم ترشی نگیره یا حداقلش خدامون اجازه میداد آخر شبا از آسمون به زمین بیای و طعم دستا و مادریت، بازم به ما برسه.
من حتی به این فکر کردم، ای کاش سطل زبالهمون بو نگیره و آخرین زباله های نخ و پارچههای خیاطیت برای همیشه اونجا بمونه.
ای کاش، تو و حضور تو و هرچیزی که به تو مربوط میشه و هزارتا ای کاش دیگه دربارهی تو!
تو، نقطه آغاز ایکاشهای منی.
و چه غم انگیز که زندگیم بعد از تو با ایکاشها پیوند خورد.