درست لحظهای که حتی عصای این منه زانو شکسته هم شکست، دقیقا همون بارونِ بعد رسیدن گندم که بارید، همون روزی که آخرین اتوبوس هم قبل از رسید من رفت، اونجا که ترافیک قبل از رسیدن منو برای نرسیدنها سفت بغل کرد، تو رو دیدم شونهت رو آوردی گفتی عصات!
دستات رو آوردی گفتی بارونشه و دعاش!
پاهات رو آوردی برای قدمهام، همراه شدی برای نرسیدنها، فهمیدم تو همون روی خوش زندگیای برای من.
همون که بیبی همیشه دعاش میکرد برای من، انقد که گفت «بیبی خیر از جوونیت ببینی!» خیر جوونی به ما هم رسید، تو رسیدی و شدی جبران همه نداشتهها تضاد همه اشک و آهها، قسم بی چون و چرای ما...
ای کاش تا دنیا، دنیاست بمونی، خیر جوونیم!