
بابام یه پسر عمو داره، سر قمار زندگیشو از دست داده، تعریفای بقیه هم زیاد شنیدم که شاهنشین بوده و...
الانا میاد باغ بیبی جان، یه بیل میزنه دو نخ سیگار.
وقت گیر بیاره از نکن و نخور و نرو ها میگه که نرسیم به یه خطی مثل ته خط اون.
نمیدونمم چرا بهش میگن دکتر!
امروز رفته بودم باغ، تماشای رد پای پاییز، گفت: عمو تو چشمات نگاه میکنم انگار این سیگار روشنو میکشن رو تنت.
گفتم میکشن عمو، میکشن.
پیله کرد، بگو کی میکشه تا گوشت تنشو علف سیگارت کنم.
و من چقدر جون کندم که نگم تو!