هلــــــ?ـــــــســا
هلــــــ?ـــــــســا
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

بن‌بستِ آرزو

در انتهای کوچه ی بن بستی زندگی می‌کرد
خانه ای قدیمی با عطر یاسی مسخ کننده!
هر روز از آنجا رد می‌شوم
اما می‌دانی؛
دیگر خبری از رایحه ی معجزه‌وار یاس نیست!
آسمان کوچه‌شان دیگر مثل همیشه آبی نیست!
مدتی می‌شود که خانه را ترک کرده‌اند...
ولی بن‌بستِ طولانی‌شان هنوز مرا یاد "او" می‌اندازد
به یاد درخت انجیرمان که هیچ‌وقت طعم میوه هایش را نچشیده ایم
به یاد اسکناس های ده هزار تومانی که قلب می‌شدند
خانه ی قدیمی انتهای کوچه هنوز هم مرا می‌‌برد به ماه های گذشته
به روز هایی که شلوارم را خاکی می‌کرد
به زمان هایی که دستم را می‌گرفت و شانه هایش را از من دریغ نمی‌کرد
"بن بست امیر" هنوز برای من گنجینه ی خاطرات و با او بودن‌هاست!

هنوز قابِ تصویر دنبال بازیِ آن روز است
هنوز هم تجلی باهم خندیدن ها و با هم گریستن هاست
مظهر ‌"لحظه ی گرگ و میش است که خدا تو را برای من می‌فرستد" است
"بن بست امیر" دیگر "بن بست امیر" سابق نیست!
اما یقین دارم که روزی دوباره میزبان عطر یاس پشت پنجره اش خواهد ‌شد!


بن بستعاشقانهمتننامهبرنامه نویسی
درون کلمات زاده شده ایم... ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید