چقدر خوبِ که شب ها بیدار میمانی
میدانی! من در شب ها خودم را پیدا می کنم
منِ شب ها نه به یکی مانند تو،بلکه به خودت نیاز دارد
با اینکه چند متری باهم فاصله داریم اما تو
در کسری از ثانیه فاصله هارا از بین می بریُ
به قلبم نفوذ میکنی.
کمی از تو...
در دل شب، وقتی که لبخندش میدرخشد، چال محو روی لپش قلبم را میسوزاند. آن لبخند، یادآور آفتابی است که بر دشتهای بیپایان میتابد. اما وقتی که اشکها در چشمانش مینشیند، شبیه هلو میشود، قرمز و سفید، و من محو تماشای این رنگها میشوم.
بازیگری ماهر است، حالش را نمیفهمم، اما به یک لبخند، به یک کلام، همه چیز روشن میشود. حسهایش را میشناسم، آن لحظههای ناگهانی که از دلش برمیخیزند و من با دلی شاد، آنها را درک میکنم.
موهایش، بلند و موجدار، گویی نسیمهای بهاری را در خود دارد. هرچند گاهی اتو میکند و من نمیپسندم، اما زیباییاش در هر حالتی خیرهکننده است. بوی بهشت از او میآید، بویی که میخواهم در جانم بماند، در خاطراتم جاودانه شود.
چشمانش، چون چشمان آهوی وحشی، مرا مسحور میکند. دوست دارم در آن عمق غرق شوم، تا جایی که دیگر هیچ چیز را نبینم جز زیبایی او.
دوستش دارم، رفیق عزیزم، و این عشق در دل من همیشه زنده است.
. . . .
نارَنگی جانم
تو آیدایِ روز را با آیدایِ شب آشنا و آنها را باهم دوست کردی،میدانی یعنی چه؟!
آیدا ها هیچ وقت باهم سازگار نبودند،هیچ وقت آب شان در یک جو نمی رفت.
اما تو نارنگی شیرین و خوش بوی من
قلب مرا از این برزخ نجات دادی:)))
تو در ژرف ترین بطن قلبم جای داری.
برای تو...
من همان آوازه خوان مردم پاکم هنوز گرچه مشهور جهان خوانی مرا خاکم هنوز، قصه ها دارم از آن شب های شیرین شما قصه ها از ظلمت روز های غمگین شما قصه ی صد ها رفیق بی ریای میکده، گاه آغوش و گهی از پا فتاده می زده این منم تنها رفیق آشنهم بهم هر زمان، هر که بودم هر که هستم با تو هستم بی گمان...🫀🌚
پ.ن: از این رفیقای قشنگ برای خودتون پیدا کنید:)