Nadia
Nadia
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

دختری ک ماه را نوشید

جایی ک داستانی شروع می‌شود

بله.

یه جادوگر تو جنگله.همیشه یه جادوگر بوده.

میشه یه بار هم که شده دست از شلوغ بازی برداری؟وای خدایا!تاحالا بچه ای به این سِرترقی ندیده بودم.

نه عزیز دلم،تا حالا هیچکس ندیدتش.خیلی ساله.ما یه کارایی میکنیم تا هیچ وقت مجبور نشیم ببینیمش.

کارای وحشتناک.

مجبورم نکن بگم.تو که خودت میدونی.

نمی دونم عزیزم.هیشکی نمی دونه اون چرا بچه هارو میخواد.نمی دونم چرا همیشه اصرار داره کوچک ترین عضو مارو ببره.نمی شه راحت ازش بپرسیم.

کس تا حالا اونو ندیده.ما می خوایم خیالمون راحت باشه که هیچ وقت هم نمی بینیمش.

معلومه که وجود داره.این چه سوالیه!یه نگاه به جنگل بنداز!خیلی خطرناکه!

دود های سمی،چاه ها،آتشفشان های جوشان و هزار تا خطر دیگه هر طرفش هست.فکر میکنی اینا اتفاقیه؟نه!همه ی اینا به خاطر جادوگر و اگه به چیزی که میخواد عمل نکنیم،می دونی باهامون چی کار میکنه؟

واقعاً می خوای برات توضیح بدم؟

ترجيح میدم نگم.

وای!ساکت!گریه نکن.از انجمن بزرگان کسی دنبال تو نمی آد.تو دیگه بزرگ شدی.

از خونواده ی ما؟

آره عزیزترینم.خیلی وقت پیش.قبل اینکه تو به دنیا بیای.چه پسر قشنگی بود.

حالا دیگه شامت رو بخور و برو کارات و انجام بده.فردا صبح زود بیدار شیم.روز قربانی منتظر کسی نمی مونه.همه مون باید بریم و از اون بچه ای که قراره جونمونو نجات بده تشکر کنیم.

برادرت؟چطوری می تونستن ازش دفاع کنم؟اگه این کارو میکردم،جادوگر همه مون رو میکشت.اون وقت چی؟یا یکی رو قربانی کن یا همه رو.این قانون دنیاس.ما هر کاری هن که بکنیم نمیتونیم عوضش کنیم.

سوال بسه.برو دنبال کارت بچه جون.



بچهقربانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید