به نام خدا
این داستان کاملا خیالی ولی شخصیت های آن واقعی می باشند .
قسمت پنجم ( قسمت آخر فصل یک ):
(ژاپن برای آسیا ، ما و ایتالیا برای قیچی کردن اروپا!)
از او پرسیدم که از لحاظ تجهیزات چه امکاناتی داریم ؟
در پاسخ گفت :( راستش بعد از پایان جنگ جهانی اول بیشتر تجهیزاتمان را غارت کردند و تقریبا به جزء نیروی انسانی و سلاح چیز دیگری نداریم )
متعجب شدم و در ذهنم گفتم پس چطور می خواهیم جنگ جهانی به راه بی اندازیم بدون تجهیزات مهم جنگی مثل تانک و ...
خندید و گفت :( به نظر تو ما بدون تجهیزات جنگ به راه می اندازیم ؟ ما همین حالا دارای هزار تانک جنگی و حدود صد هزار نیرو (سرباز) پانصد توپ جنگی و هزاران خمپاره دستی داریم ولی همان طور که گفتم تجهیزات زیادی مثل توپ تانک،موشک خمپاره و ... نداریم)
درباره بمب اتم پرسیدم که به غیر از ما ، کشور های ایالات متحده آمریکا و جماهیر شوروی نیز بمب اتم داشتند .
یک دفعه گفت هیسسسسس و دوباره درِگوشی به من گفت ما دارای بمب اتم هستیم اما من دوست ندارم از آن ها استفاده کنم چون معتقد هستم که جان مردم عروسک نیست که با آن بازی کنیم .
در ذهنم گفتم معلوم است که می خواهد از آن فقط برای ترساندن استفاده کند .
به پایگاه رسیدیم ، جناب هیتلر که از ماشین پیاده شد سربازان رو به او کردند و گفتند Hi Hitler
وارد سنگر فرماندهی شدیم و ...
پایان فصل اول