
در جهانی زندگی می کنیم که نیروها و تیم های خوب و بد،خیر و شر وجود دارند که البته اینها ساخته و پرداخته اذهان هستند تا عناصر طبیعت
آیا تابحال فکر کرده ایم که رنگ سفید و سیاه صرفا فقط دو رنگ هستند نه دو رنگ مخالف؟اینها رنگ های کنار هم دیگر هستند تا رنگ های مخالف همدیگر .
آیا نمی توان اینگونه تامل کرد که سلامتی و مرض مخالف هم نیستند بلکه باهم و کنارهم هستند؟یعنی باید مرض باشد تا سلامتی معنا پیدا کند و باید سلامتی باشد تا مرض معنی پیدا کند.
پس بدینگونه مرگ و زندگی باهم هستند و عامل بوجود آمدن مرگ زندگی است و عامل بوجود آمدن زندگی مرگ است،چون دیگری بدون دیگری وجود نخواهند داشت البته در مرگ چیزی جز نسیان و فراموشی نیست و مرگ در واقع عدم است؛عدم هر چیز حتی عدمِ عدم! در تعجبم انسان ها برای مرگی نگران هستند که چیزی جز عدم و نسیان نصیبشان نخواهد شد.
در واقع انسان دو چیز را در زندگی اش احساس نکرده است ولی اثر آن هارا مدام احساس می کند. اولی تولد است و دیگری مرگ است،اثر تولد در اتفاق افتادنش است و اثر مرگ در اتفاق نیافتادنش و باز هم این انسان نادان دانانگر،همهء حواس و وقتش را برای مرگی می گذارد که حتی خودش هم متوجه او نخواهد شد.ما برای مردن حسابی وقت داریم ولی برای زندگی خیلی وقت کم داریم و بقول خیام باید دم را دریابید .
هراکلیتوس فیلسوف جنجالی،عقیده داشت سربالایی و سرپایینی در طبیعت وجود ندارد چون اگر شما پایین جاده باشید و به بالا بخواهید بروید آن مسیر برایتان سربالایی و اگر مسیر مخالف باشید آن مسیر سرپایینیست درحالیکه در طبیعت چنین چیزی وجود خارجی ندارد و این تصور پیمایش گر است تا صفت عینی جاده .
با این عقیده می توان نیروهای متضاد را در کنار یکدیگر تصور کرد تا در مقابل یکدیگر و این نگرش جدید به زندگی می تواند بسیار زیبا و شیرین باشد برای ما .