خسته ی زنده بودنم،آدم بودن،قلب داشتن،مغز داشتن.
مدتیه بیشتر از قبل به حیوانات توجه میکنم،دوست دارم بدونم کدوم یک از ما خوشبخت تریم.
گاهی احساس میکنم هیچ فرقی نداریم،اونا هم بخشی از جمعیت انسان ها هستند اما با کالبد هایی متفاوت تر.
همیشه برام سخت بوده نگاه کردن تو چشم حیوانات. انگار کلی تحقیر و سرزنش تو چشمشونه.
...
زندگی مثل همیشه،برام عجیب و تعجب برانگیزه. ولی میدونی،کمتر از گذشته متوجه عجیب بودنش میشم.
کمتر احساس تهی و بیگانه بودن میکنم و طمع دارم برای اهلی کردن بخشی از جهان،برای خودم.
دنبال جایگاهم،دنبال مقامم،دنبال افتخارم،دنبال ثروتم.
از هیچ خواستن رسیدم به همه چیز خواستن،اما سوال اینجاست،چطوری برسم؟
اممم،سوال خوبیه. جواب اینو ندارم.
تحمل یک ساعت خونه موندنو ندارم ولی جایی اون بیرون ندارم.
...
چیزی به زمستون نمونده.پاییز امسال با ناز و منت اومد پیشمون اما الان با گریه و دلتنگی داره بلیط رفتن رو میگیره.
بنظرم بخش زیادی از خاطرات خوب بچگیم تو پاییز رقم خوردن که با هر بار تنفس هوای پاییزی یه نفر با بغض و دلتنگی ته دلم لبخند میزنه.
...
درسته آدم نباید قبل از جنگیدن تسلیم شه اما من واقعا دوست دارم مثل یه بزدل تسلیم شم.
نوجوانی بدی داشتم که ازم یه ترسو کمالگرا ساخته.
هر روز،برای هر کاری باید کلی با خودم بجنگم و توجیه کنم که چرا دارم این کارو میکنم.
یه وقتایی هست که دارم کار درست رو انجام میدم اما...بیخیال.
یلداتون پیشاپیش مبارک.
_من خیلی درگیر این وضعیتی که الان توشم میشم. وقتی حالم خوبه کلی استراتژی واسه بیرون اومدن ازش میچینم اما وقتی گیر کنم تو این باتلاق با هیچی در نمیام بجز اینکه خودم از این افسردگی خسته شم و دلم بخواد پاشم یکاری کنم.
جالبیش اینجاست فردای اون روز که تصمیم میگیرم آدم شم حالم عالیه. تموم روزایی که اینجوری افسردم میدونم میتونم حالمو خوب کنم،اما دوست دارم خودمو تو یه اتاق سرد و تاریک حبس کنم.
نه
دارم لاف میزنم.
قبلا اینطوری بود ولی اینبار اینطوری نیست.
سقوطم تو این وضعیت از شدت فشار و نا امیدی و احساس تحقیر شدن بود.۴ روز اول اونقدر گریه و حال بدی کشیدم که از سر درد و چشم درد زجه میزدم.
بعد که حال فیزیکی خوب شد،هر اتفاق خوبی میافته تاثیری رو روحیه ام نداره. نمیتونم خودمو جمع و جور کنم.
آرزو میکنم
هیچوقت تو این جور موقعیت ها گیر نکنید.
ذره ذره زندگیتون رو نابود میکنن.
به یجایی میرسی که با خودت میگی من چند نفرم؟ به حرف کی باید گوش بدم؟ اگه حرف اینو گوش کنم بقیه رو چطوری نادیده بگیرم.
بابام حرف خوبی زد،گفت فقط عادی باش،فقط راحت زندگی کن.
ولی من نمیدونم چطوری.