پرهام هل
پرهام هل
خواندن ۱ دقیقه·۲ روز پیش

فراموشی دل‌نشین

یک عصری دیدم در زنانه بی‌آرتی نشسته است. فکر کنم سعی می‌کرد خودش را پنهان کند. شاید هم اینطور به نظرم آمد. اما هر طور نشسته باشد حتی به پشت باز نمی‌تواند خودش را قایم کند. بین زن‌های دیگر معلوم می‌شود، نمی‌دانم بخاطر چی. همه چیزش معمولی است، قدش، لباس پوشیدنش، قیافه‌اش حتی وقتی می‌خندد معمولی‌ست. اما چیزی شبیه پیله کرم ابریشم دور خودش می‌پیچد که بین صدهزار زنی که توی استادیوم آزادی نشسته باشند باز شناختنی می‌شود.
نشسته بود و می‌خواست که نبینمش، من هم ندیدمش. دوره افتادم فراموشش کنم. اول تمام تاریخ‌ها را از ذهنم پاک کردم، بعد مکان‌ها. تاریخ اولین قسط ماشینی که خریدیم. دوتایی صف بانک برای پرداخت اجاره، که البته خراب شد، خودش خراب شد من قصدی در خراب شدنش نداشتم، خودش تبدیل شد به عابربانک. حالا هم که هیچ، لازم نیس یاد هیچ‌کدامشان باشم. درست عین خودش، کیفیتی از آرامش، نه لزومن متفاوت، راحت، آنقدر که فراموش می‌کنی قبض برقی، آبی، قسط وامی، اجاره‌ای چیزی باید داشته باشی و اضطرابشان را بکشی. همه‌ش شد مثل #پرداخت_مستقيم_پيمان ، همانطور که خودش می‌خواست به عاشقش بودن ادامه دادم.

استادیوم آزادیپرداخت مستقیمپرداخت مستقیم پیماندبیت کارتپرداخت_مستقیم_پیمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید