هنجار دنیای آدما انزواست. این یعنی چی؟ یعنی آدما جهتشون کلن به سمت بیرونه، چون همهی ارزشهای جامعه چیزهای بیرونی هستن. آدما در خلوت خودشون به چیزهای بیرونی فکر میکنن و در ارتباطاشون با همدیگه فقط در مورد چیزهای بیرونی صحبت میکنن. کسی با درونیات کاری نداره. درونیات در درون آدما و در سیاهچالهی انزواشون حبس هستن و نه به آگاهی خود شخص در میان و نه به تبادل با آدمای دیگه.
با این شرح از هنجار انزوا در جامعه، آدم با خودشناسی کمکم به یک موجود ناهنجار تبدیل میشه که مجبوره در تنهایی خودش زندگی کنه. نه به این معنی که کسی رو نمیبینه و با کسی رفتوآمد نمیکنه. به این معنی که «پا»ی ارتباط نداره و کسی نمیتونه در ارتباط واقعی باهاش همراهی کنه.
چند تا نکته هم در این زمینه باید بگم.
۱. همین الانش هم خیلیا دارن در تنهایی زندگی میکنن. معنیش این نیست که هر کی تنها بود یعنی خودشناسی کرده و آگاهیش بالا رفته. آگاهی دلیل تنهایی میشه، ولی تنها بودن دلیل آگاه بودن نیست. کسی یه وقت تنهایی انزوایی خودش رو توجیه نکنه.
۲. از این پستم نترسید. اینطوری نیست که امروز وارد خودشناسی بشید و از فردا تنها بشید. گفتم «کمکم» به تنهایی میرسیم. کمکم هم منظورم بعد از گذشت چندین دهه بود. البته عدد و تخمین دقیق که نداریم، ولی یکی باید سالهای سال تمام زندگی شخصی، ارتباطی و حتا کاریش رو در فضایی از یک خودشناسی اصولی و منضبط سپری کرده باشه تا به صورت قابل توجهی مشمول نکتهی این پست بشه.
۳. با گذشت زمان، احتمالن آیندهای رو داشته باشیم که درصد جمعیت این ناهنجاران تنها در اون هی بیشتر بشه. در اینصورت، هم شاید اقلن بین خودشون بتونن ارتباط واقعی رو تجربه کنن و هم اینکه هنجار رو در جامعه از انزوا به سمت ارتباط حرکت بدن. امیدوارم.