چند روزی هست که دوباره کرونا منو گرفته. نمیدونم پیک چندمه و از کدوم مدله ولی هر چی که هست هنوز تگری نزدیم.
آره داشتم میگفتم چند روزیه دوباره کرونا گرفتمو خونه نشستم تا کسی دیگه نگیره.
تو همین بخور بخواب داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم که بهم یه جملهی عجیب گفت: "خدا دید زیاد داری بدو بدو میکنی گفت بذار ترمزشو بکشم پر رو نشه؛ نگران نباش، ترمز زندگی بود."
"ترمز زندگی" عبارت عجیبیه. اونقدر عجیب هست که باعث شد تقریبا دو روز بهش فکر کنم و بعدش شروع کنم به نوشتن. البته دوز مریض بودن منو هم در نظر بگیرید که دنبال بهونه واسه نوشتنه.
آره داشتم میگفتم، دو روزی فکر کردم و دیدم شاید ترمز زندگی واقعیه. یکم به چند ماه گذشته فکر کردم و دیدم بدون استراحت فقط داشتم کار میکردم و کار میکردم. دیدم واقعا گاهی وقتا زندگی به ترمز نیاز داره.
یه لحظه چشامو بستم و برگشتم به دو سال پیش همین وقتا.
یکشنبه بود، سر کلاس گسسته آقای جمجاه نشسته بودیم و داشت غر میزد که درس عقبه و هرچی تعطیلی واسه آلودگی هوا بوده خورده به درس گسسته.
ما هم ناراحت بودیم که هی مدرسه تعطیل میشه و نرسیدیم و پیکی بلایندرز رو تموم کنیم تا بعدش اوزارک رو ببینیم. آخه سریال دیدن دسته جمعی تو کلاس هندسه و گسسته و اینا یه حال دیگهای داره. یه جورایی حس میکنی خود کیلین مورفی داره دربارهی گراف واست توضیح میده. البته که ما خیلی دوست داشتیم آیدا دربارهی گراف توضیح بده ولی خب همهی استادا مرد بودن.
ما کنکوری بودیم و آزمایشگاه برای کنکوریها بسته بود چون باید درس میخوندن. ما هم در اعتراض به این عمل زشت زنگهای شیمی برکینگ بد میدیدیم تا فقط کار تئوری انجام نداده باشیم.
خیلی دور نشم از حرف اصلی، یه روزی ۱۰ جلد کتاب دربارهی دبیرستانم مینویسم و مطمئنم پرفروش میشه.
آره جمجاه میگفت همه تعطیلیا واسه درس من بوده و احتمالا واسه این مریضی هم میخوان چند روز تعطیل کنن و دوباره عقب میافتیم.
بچههای ما هم با اضافه و کم کردن چند تا حرف به کرونا هی کلمهای رو سر کلاس تکرار میکردن و میگفتن آقا اسم این مریضی فلان (همون چند تا حرف اضافه و کم به کرونا) بود؟ جمجاه هم نشنیده میگرفت و چیزی نمیگفت. اول سال که درساش عقب نبود قهر میکرد ولی الان دیگه فهمیده بود بدترین مجازات بیتوجهیه.
ما یکشنبه از مدرسه بیرون اومدیم. به هم فحش دادیم. رفتیم تو کوچهی بن بست پایین مدرسه اون کاری که فکر میکردیم هیچکس نمیدونه همه میدونستن رو کردیم. ساندویچ الویه ماکارونی خریدیم و بدون خدافظی سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم سمت خونه. بدون خدافظی. میفهمین؟ بدون خدافظی. بدون عکس. بدون حرف.
اون شب که تلویزیون اعلام کرد سه روز تعطیل هیچ وقت فکر نمیکردیم واسه آخرین بار دبیرستان رو دیدیم و از هم خدافظی نکردیم.
نمیخوام ناله کنم اما دو سال پیش ترمز زندگی کشیده شد. خدا گفت بسه دیگه. زیادی دارید بدو بدو میکنید. قدر سینما رفتن رو نمیدونید؟ قدر نفس کشیدن رو نمیدونید؟ قدر با خیال راحت خط عوض کردن تو ایستگاه دروازه دولت رو چی؟
خدا گفت شما قدر هیچی رو نمیدونید. گفت: قدر کباب لولی خوردن با دست جلو علاالدین و فلافل خوردن تو کوچه مروی رو نمیدونید؟
قدر تنگ نشستن تو تاکسی کنار هم رو نمیدونید؟
اصلا قدر راه رفتن و زندگی کردن رو هم نمیدونید؟
قدر بغل کردن رو نمیدونید؟
قدر بوسیدن رو چی؟
نمیدونید اگر بغل یار نباشه میمیرید؟
خدا ترمز زندگی رو کشید. چون ما قدر بهترین سال زندگیمون رو ندونستیم. این ترمز انقدر طولانی شد که حالا اون بچههای کنکوری دارند ترم ۴ رو تموم میکنن. اون ترمز اونقدر طولانی شد ۱۳۵ هزار و ۷۲۶ نفر تا همین لحظه که من این متن رو مینویسم از پیش ما رفتن.
ترمز زندگی ما خیلی طولانی شد. اونقدر که دو سال نتونستیم لبخند کسایی که دوستشون داریم ببینیم. اونقدر که بغل کردن عزیزامون بدون نگرانی واسمون رویا شده و شبی نیست که با ترس نبودن نزدیکامون نخوابیم.
این متن نه جستاره، نه خاطره، نه نقد، نه هیچ چیز دیگه. این متن شاید معنی واقعی دلنوشتهس. چیزی که نه توش دقت به فعل و فاعلام کردم نه به ریتم و تمپو و نیم فاصله و هر کوفت و زهر مار دیگهای.
این متن برای همهی اونایی که بهشون گفتن ترم ۱ دانشگاه بهترین دورهی زندگیه و اونا همه از زیر پتو ترم ۱ رو گذروندن. این متن برای همه اونایی که مثه من نمیدونن همکلاسیهاشون چه شکلیان. برای همه اونایی که ماسک گوشاشون رو خم کرده. برای همه اونایی که کرونا نفس کسب و کارشون رو گرفت. برای اشکهای مادرا، دخترا، پسرا، پدرا...
برای همه اونایی که رفتن و رفتن رو برامون عادی کردن.
برای آقا معلم، برای حامد رحیمپور، برا سعید جباری، برای علی انصاریان، برای مهرداد میناوند، برای بابای عرفان، برای مادر علی، برای مادربزرگ سهیلا، برای آقا اردستانی، برای روزبه، برای بکتاش آبتین، برای محمد ابوالحسنی، برای عمو حسین ملکی، برای بیژن افشار، برای مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی، برای آیدین الفت، برای حمیدرضا صدر، برای ارشا اقدسی، برای علی سلیمانی، برای فرشته طائرپور، برای کامبوزیا پرتوی، برای پرویز پورحسینی، برای چنگیز جلیلوند، برای کریم اکبری، برای اکبر عالمی و...
برای هر کسی که تو این دو سال از پیشمون رفت. چه با کرونا چه با هر چیز دیگهای...
و برای ما...
ما که موندیم ولی مردیم...
ما که دیگه واقعا خسته شدیم...
خدایا...
بسه دیگه...