زندگی یک تومار نانوشته از تصمیمات ماست..
زندگی برگ سفید خالی از جملات است!
ما مهره های شترنجی هستیم که حرکتمان به دست خودمان است اما باید قوانین بازی زمین سیاه و سفید زندگی را رعایت کنیم..
ناامیدی بدترین خاطره زندگی ما خواهد بود,بی تحرکی که ثمره نا امیدی است. سیاه ترین نقطه زندگی ما خواهد بود نه شکست ها..
شکست ها گاهی لذت بخش ترین خاطره ما خواهد بود..
گاهی اگر شکستی رخ نمیداد ما بیدار نمیشدیم و مسیر زندگی خود را تغییر نمی دادیم و در نتیجه بسیاری از پیروزی ها محقق نمی شد!
ما انسان های کوچکی هستیم که اتفاقات بزرگی را در تاریخ رقم زده ایم!!
می ترسم , میترسم از گذر زمان میترسم که عقب بمانم از قافله ای ,
بی توجه به این که من ,خود یک قافله هستم..
خود من میتوانم مقصدی را برگزینم کوله باری را ببندم و تبدیل به یک رهبر و راه بلد در زندگی خودم ویا حتی بسیاری دیگر شوم.
چه تصمیمی امروز می گیرم تعیین کننده فردای من است!
پس میترسم از گرفتن هر تصمیمی و بی شک ترس امروزم بسیار بیشتر از دیروز من خواهد بود , چرا که زمان زندگی من کوتاه تر شده است.
زمان زندگی عدد یا اعدادی مشخص هستند:
تا چه زمان میتوانم لذت ببریم از اتفاقات زندگیمان؟؟
تا چه زمان میتوانیم و توان داریم آغاز گر اتفاقات جدید و ادامه دهنده آن ها باشیم ؟؟
پایان زمان ما در بازی ز زندگی پاسخ به این دو سوال است !
من امروز در شرف نزدیک شدن به سن 25 سالگیم , خسته از تصمیمات بی پایان هستم.میترسم از یک نواختی و بیشتر از آن میترسم از شکست نهایی!
امروز به دیروز خود مینگرم و با تمام اتفاقات پر افتخار دیروزم , احساس پوچی عمیقی دارم , احساس شکست عمیقی دارم.
من فقط در رویای شهرت بودم در رویای قدرت بودم..
و امروز تظاهر به چیزی میکنم که نیستم..
بزرگترین دروغ هارا به خودم میگوییم و انهارا تمرین میکنم برای گفتن به دیگران!
من امروز بیشتر از هر کس دیگری و بیشتر از هر زمان دیگری از خودم میترسم , چرا که خود واقعیم را شناخته ام!!
فکر میکنم بزرگترین مشکل انسان در زندگی نداشتن الگوی مناسب است..
الگویی که توانمندی هایش مشابه تو باشد , رویا هایش مشابه تو باشد. و از همه مهمتر موفقیت او در گذشته متناسب با خواسته های امروز تو باشد!
امروز در این سن که سنی حساس و مرزی میان دو دنیای متفاوت من خواهد بود از نداشتن الگو های مناسب می ترسم.
دها الگوی شکست خورده تجربه کردم و امروز با قلبی پر از ترس و ذهنی اشفته و اهدافی نامنظم و بی ربط به مسیر تاریک و نامشخص خود ادامه میدهم , تا زمانی که تعدادی از موانع سر راهم به لطف زمان و استقامت خودم از میان بروند و همانند پارچه ای از جلو چشمم کنار زده شوند , تا بتوانم مسیر واقعی زندگیم را ببینم و با دغدغه کمتر تصمیماتم را بگیرم...
پس تا آن زمان صبور خواهم بود
صبر نشان دهنده بی تحرکی نیست .گاهی باید در ادامه دادن یک مسیر صبور باشیم , هیچگها جاده ها به زیبایی مقصد ها نیستند..
جاده ها سردو تاریک , خشک و بی روح هستند, اما باید تحمل کرد , یک نواختی مسیر را تا بتوان به مقصد زیبای نهایی خود برسیم.
!م.سادات شریفی!