در میان مکاتب متعدد روانشناسی و رواندرمانی، «روایتدرمانی» یکی از آن رویکردهایی است که تاثیر ویژهای بر من گذاشته؛ نه فقط بر کارم به عنوان روانشناس و مشاور، بلکه همچنین بر زندگی شخصی و نگاهم به دنیا و آدمها. از چشمانداز این رویکرد، سلامت روانی افراد اغلب به این دلیل به خطر میافتد که فرصت و امکان روایت کردن خودشان را از دست میدهند و مجبور میشوند تن به روایاتی بدهند که دیگرانِ صاحب قدرت دربارۀ هویت و زندگی آنها ساختهاند. مساله فقط این نیست که دیگران داستانهای «بدی» دربارۀ ما میسازند؛ بلکه اساسا تعریف شدن توسط دیگری است که ما را «بیمار» میکند.
گروههای زیادی از مردم سراسر دنیا هستند که عذاب «روایت شدن توسط دیگری» را به درجات مختلفی تجربه کردهاند: زنان در جوامع مردسالار، دگراندیشان در جوامع ایدئولوژیک، سیاهپوستان و نژادهای غیرسفید در اروپا و آمریکا، بیماران روانی و فقرا و دگرباشان در سراسر دنیا. روایتهای ساختگی و تحمیلی قفسهای تنگی میشوند که گریختن از آنها، حتی در خلوت ذهنی خود فرد دشوار است. گاهی گریختن از یک محیط تبعیضآمیز، متعصب و محدودکننده آسانتر از عصیان بر هویت ناخواستهای است که همین محیط بر افراد تحمیل میکند. یکی از مهمترین دریافتههای روایتدرمانی که در آن با گروههای متعددی از فعالان ضدتبعیض توافق دارد، این است که روایت کردن، روایت کردن و دوباره روایت کردن در رها شدن از هویتهای تحمیلی موثر است.
روایت رهاییبخش عمل منفردی نیست که یک بار برای همیشه انجام شود و به پایان برسد. باید بارها و بارها حکایتمان را زیر و رو کنیم، قطعات مهم را به شیوههای مختلف کنار هم بگذاریم، در خاطرات به حاشیه رانده کاوش کنیم تا سرانجام به داستانی برسیم که بهترین بازتاب تجربۀ زیستهمان باشد و بیشترین امکان رشد و بهزیستی را برایمان فراهم کند. همچنین مهم است که روایت در فضایی امن و حمایتگر اتفاق بیفتد و شنوندگان سرشار از پذیرش، همدلی و احترام باشند. روایت کردن آسیبها در فضایی که فاقد این ویژگیهاست، میتواند خودش آسیب تازهای ایجاد کند. از همین جاست که ایدۀ نوشتندرمانی شکل گرفته است: اگر شنوندۀ معتمدی ندارید، بهتر است برای کاغذ بیزبان و بیطرف درددل کنید.
همۀ ما انسانها، کم یا زیاد، به صرف انسان بودن رنج کشیدهایم. همه حکایاتی داریم که برای بیان شدن و شنیده شدن بیتابی میکنند. البته اگر خودمان را برابریخواه و مخالف تبعیض میدانیم، اخلاقا وظیفه داریم رنج کسانی را که بیش از ما تحت ستم بودهاند ببینیم و تصدیق کنیم. با این حال نیاز روایت کردن و شنیده شدن یک نیاز بنیادی و فراگیر انسانی است. همه مستحق نوبتی برای سخن گفتن و شنوندگانی همدل هستند. گاهی فکر میکنم کسانی که در مقابل جریانات برابریخواه و ضدتبعیض گارد میگیرند و انکار میکنند، شاید از این میترسند که نوبت روایت کردن به خودشان نرسد. شاید گمان میکنند اگر صدای زنان، اقلیتهای جنسی یا سیاهپوستان بلند شود، دیگر گوش شنوایی برای روایت رنجهای آنها نخواهد بود.
به عنوان درمانگری که خودش برخی از اشکال تبعیض را تجربه کرده و همیشه دغدغۀ برابری داشته، رویایی دارم: آتش بزرگی را تصور میکنم که مردم گرد آن حلقه زدهاند و به نوبت قصههایشان را بازگو میکنند. نوبت به هرکس میرسد دیگران با همدلی میشنوند و پاسخهایی از سر خرد مهرآمیز میدهند. همۀ قصهها به زبان میآیند، همۀ رنجها دیده و شنیده میشوند و اشکهای صادقانه از سر شفقت و تاسف ریخته میشوند. اهل خوشبینیهای اغراقشده نیستم و میدانم راه زیادی تا آن نقطه در پیش است. اما باور دارم جهان امروز ما، به واسطۀ رشد استثنایی تکنولوژیهای ارتباطی و گسترش بیسابقۀ فرهنگ تکثرگرایی و تساهل، بیش از هر زمانی در تاریخ انسانها به این آرمان نزدیک است.