سلام به تو که داری اینو می خونی!
ما همه تنهایی رو بیشتر از یکبار تجربه کردیم.
من به شخصه بیشتر زندگیم رو تنها بودم حتی اکثر وقت هایی که توی جمع نشسته بودم.
نمیدونم تو هم همچین حس هایی رو تجربه کردی یا نه ؛ اما بیا راجع به موضوع تنهایی با هم صحبت کنیم و اینکه چجوری ممکنه که هم از تنهایی لذت برد و هم رنج.
تنهایی شکل های مختلفی داره.
یک موقع تنهایی در رابطه اس. یعنی چون یک زوج ، در اون ارتباطی که باید با هم برقرار کنند یا در خواسته ها و وظایفی که نسبت به هم دارن دچار اختلال یا نقص می شن ، احساس تنهایی می کنن.
یک موقع دیگه هم هست که همونطور که گفتم برای خودم هم پیش میاد که توی جمع نشستید یا اطرافیانتون کنارتون هستند اما چون کسی حرف های شما رو درک نمیکنه یا حداقل شما چنین احساسی دارید نهایتاً احساس تنهایی می کنید.
همینطور تنهایی دسته بندی های متفاوتی هم داره. یک دسته بندی اینه که میایم تنهایی رو به دو دسته مثبت و منفی تقسیم می کنیم.
یک تنهایی مثبته و این تنهایی اتفاقاً برای رشد ما نیازه. کمک میکنه رو خودمون عمیق تر شیم. صدای افکارمون رو بهتر بشنویم. با خودمون بیشتر آشنا شیم. یا کمک میکنه خلاقانه تر در کارهامون عمل کنیم. نکته ش اینه که تنهایی مثبت انتخابیه یعنی من الان در این لحظه انتخاب می کنم که تنها باشم و کسی یا اتفاقی منو اجبار به اینکار نکرده.
اما تنهایی منفی از نوع اجباریه. توی جمع یا توی یک مهمونی ام یا دارم با یکی حرف میزنم از یک جایی به بعد احساس می کنم که دیگه اون اتصاله برقرار نیست و دیگه حرف های من درک نمیشه یا متقابلاً حرف های اونو درک نمیکنم.
لازمه بگم که تنهایی منفی افتخار نیست. برخلاف این فرهنگی که اخیراً ایجاد شده که در قالب جملات موفقیت می گن به هیچ کی اعتماد نکن یا هیچ کی لایق پر کردن تنهایی تو نیست و غیره که معنی تنهایی رو کاملاً نادرست القا می کنه.
خانم فِلدمَن بَرِت دانشمند برجسته علوم اعصاب جمله زیبایی داره که می گه :
بهترین چیز برای دستگاه عصبی ما یک انسان دیگه اس و بدترین چیز هم برای دستگاه عصبی ما یک انسان دیگه اس!
در اینجا یک دسته بندی تنهایی دیگه هم میتونه جالب باشه که بهش اشاره کنم.
تنهایی فردی ، تنهایی بین فردی
البته یک نوع دیگه از تنهایی به نام تنهایی اگزیستانسیال هم وجود داره که خارج از بحث ماست.
تنهایی فردی یعنی عدم یکپارچگی درونی. یعنی انگار ما بخش هایی از خودمون رو زندگی نکردیم. یک قسمت ما به دنبال یک چیزی میره و قسمت دیگه دنبال یک چیز دیگه. خودمونو نمی فهمیم. که بیشتر میتونه ناشی از عدم براورده کردن انتظارات جامعه (اون جلوه ای که در جامعه عرفاً انتظار میره از خودمون نشون بدیم) باشه و یا دنبال کردن رشته ای که مورد علاقه مون نیست و غیره.
راه حلش چیه؟ « صادقانه از خودمون بپرسیم دنبال چی هستیم و از خودمون چی میخوایم »
تنهایی بین فردی یعنی چی؟
یعنی چالش در ارتباط بین فردی. یک دوست کنار من هست اما اون فرد انگار جهان و دنیای ذهن منو نمیفهمه. چون انتظاراتی که من از این ارتباط دارم براورده نمی شه. خیلی وقتا مشکل ، آدم های اطراف ما نیستن چون ما ممکنه کلاً حتی توی ارتباط برقرار کردن هم مشکل داشته باشیم بخاطر حالا عدم اعتماد و ... .
چیزی که نیازه ما در خصوص برقراری ارتباط بدونیم اینه که بخشی از شروع ارتباط ریسکه. یعنی ارتباط برقرار کردن جدا از ریسک نیست و ما باید سعی کنیم اینو بپذیریم.
آقای بِرنان بِراون میگه :
شجاع ترین افراد در این جهان دلشکستگان هستند.
همچنین آقای مارک منسن در این خصوص نکته جالبی میگه :
سه مورد از هشت کاری که باید قبل از مرگ انجام داد اینه : عاشق بشید ، بزارید دلتونو بشکونن و دوباره عاشق بشید
( یعنی می خواد بگه که این هم بخشی از فراینده)
و نیز از
برتراند راسل داریم :
اگر بپذیریم همه تنهاییم و در بیان چیزی که در ذهنمونه ممکنه ناتوان باشیم اینجا یک همدلی ایجاد میشه
چون اون طرف هم همین مشکلو داره و این باعث پذیرش طرف مقابل میشه
آدم ها وقتی درد میکشن بیشتر از هر چیزی فقط به این نیاز دارن که بهشون بگی می فهمم دردت واقعیه. یعنی دردشون رو به رسمیت بشناسی.
ترس از تنهایی
ما انسان ها موجوداتی ذاتاً اجتماعی هستیم. منطقیه از تنهایی بترسیم. این ترس موقعی آسیب میزنه که برای فرار از بعضی تنهایی ها مثل تنهایی فیزیکی یک سری تصمیم های اشتباهی می گیریم. و باید جلوی این تصمیم ها رو آگاهانه بگیریم.
نکته دیگه تاثیر فرهنگ روی احساس تنهاییه.
وقتی ما در اجتماع برای هر چیزی یک چارچوبی تعریف کردیم یعنی یک خانم خوب این ویژگی و یا یک دانش آموز خوب این ویژگی ها رو داره ؛ وقتی کسی نمیتونه در قالب این چارچوب ها قرار بگیره دچار احساس تنهایی میشه. و این همون تنهایی فردیه.
همینطور در یک رابطه عاطفی ساده اگر درک کنیم که اون آدم یک جهان بینی دیگری داره و با ما متفاوته دیگه احساس تنهایی نمی کنیم نه خودمون نه طرف مقابل.
ما همه تنهاییم و خیلی خوبه که این تنهایی رو بپذیریم و تبدیلش کنیم به حالت مثبت. خیلی از ابزار ها مثل هنر ، ادبیات ، تئاتر ، نقاشی و موسیقی کمک می کنن که چیز هایی که نمی تونیم درکشون کنیم رو به واسطه این ها درک کنیم. اینا یک فایده دیگه هم داره و اینه که ببینیم چطور یک نفر دیگه تونسته از راه این ابزار ها چیزهایی که در درونش بوده رو بیان کنه و این نشون میده که این فرد چیزهایی که ما مثلاً نتونستیم با کسی به اشتراک بذاریم رو از راه این ابزار با بقیه داره به اشتراک میذاره. برای همین این یک حس خوب به ما القا میکنه.
امروزه که دنیای دور و بر ما دنیای بی رحم تر و غیر صمیمی تری شده آدم ها بیشتر به اهمیت موضوع تنهایی پی برده اند.
امیدوارم از تنهایی تون لذت ببرید و نه رنج😉