نمیدانم اسم کتابی با عنوانBad Blood به گوشتان خورده یانه. این کتاب در ایران و توسط ناشرین مختلف به زبان فارسی تجربه شده و دقیقا به همین خاطر است که در ترجمه ی عنوان اصلی کتاب،تفاوت هایی با هم دارند. بعضی مترجمین آنرا، خون بد، بعضی خون کثیف و بعضی دیگر هم به خون نحس ترجمه کرده اند.
این کتاب از سری کتاب هایی ست که خواندش توسط بیل گیتس در_گیتس نوتس_توصیه شده.آقای گیتس همچنین تاکید کرده اند که قدرت روایی و تکیه زدن بر روایتِ داستانی حقیقی و صدالبته معاصر در این کتاب باعث میشود تا نرسیدن به انتهای آن وپی نبردن به پایان تراژیک ش، نتوانید زمین بگذاریدش.
این یک روایت واقعی،از یک داستان واقعی ،با شخصیت های حقیقی ست که بازیگر نقش اول آن یک کارآفرین،به نام الیزابت هولمز است.او را در زمان فعالیتش با افرادی چون استیو جابز ،توماس ادیسون،ارشمیدس و... هم تراز می دانستند.
شایدبد نباشد اگر روایت این قصه را همانطور که بازیگر نقش اولش الیزابت هولمز تمایل داشت شروع کنم، دختر کوچکی به نام الیزابت که در کودکی عموش را به خاطرعدم تشخصیص به موقع ابتلایش به سرطان در فاصله زمانی کوتاهی از زمان تشخیص تا شروع درمانش از دست میدهدو این غم بزرگ چراغی را در ذهن الیزابت کوچک روشن می کند که بتواند آن را به یک کار بزرگ تبدیل کند.
دراین باره پیشنهاد می کنم ،اسمش را نَبر شِکن هایتان را روشن کنید? و سخنرانی خود الیزابت هولمز در TEDرا ببینید:
شاید بشود به اطمینان گفت همه ی کارهای بزرگ وجریان سازی های گسترده ی انجام شده در طول تاریخ نشات گرفته، ازهمین یک جمله ی توران میرهادی باشد: "غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کردن."
بله ،دقیقاهمانطور که احتمالا حدس میزنیدالیزابت قصه ی ماهم درسن 19 سالگی،غم بزرگش را به کاربزرگ تبدیل می کند و با تاسیس ترانوس (Theranos)،باهدف گسترش تست های تشخیصی پیشگیرانه از بیماری ها،سعی می کند فرصتی برابر برای زندگی با سلامتی را برای همگان فراهم کند. الیزابت الگوی خودش را استیوجابز معرفی میکند و ازآنجا که چه درفضای بیزینسی ونوآوری، چه تاثیرگذاری ونیز پوشش متداولش از خیلی جهات به جابز شباهت های بسیار داشت،طولی نمی کشد که او را به عنوان جابز حوزه ی درمان وپزشکی می شناسند. چشمان آبی رنگ و نگاه نافذ و لبریز از یقین هولمز متبادرکننده ی شخصیتی همیشه بیدار از اوست، کسی که می تواندهر تردیدی را به فرصت تبدیل می کند.من تصور می کنم،احتمالا خانم هولمز هیچوقت پلک نمیزند یا همیشه با چشم های باز می خوابد !!!!!شما هم اگر چند ثانیه به چشمان خانم هولمز نگاه کنید تصور من را متصور خواهید شد.
الیزابت درباره ی تشخیص به موقع بیماری ها میگوید:من آرزو دارم دنیایی داشته باشیم که" هیچکس در آن نگوید کاش به موقع فهمیده بودم،دنیایی که درآن هیچکس زود از دنیا نمیرود."
توماس ادیسون:«بزرگترین نقطه ی ضعف ما انسان ها این است که دست از مطمئن ترین راه برای رسیدن به موفقیت می کشیم و یکبار دیگه امتحان نمی کنیم.»
در دامنه ی شمالی سیلیکون ولی، زمینی به مساحت 600 هکتار وجود دارد به نام پارک تحقیقاتی استنفورد. درپاییز 2014 شرکت زیست فناوری جدیدی به نام ترانوس به این پارک تحقیقاتی می آید. اینجا همان جایی ست که می شود پژواک رویای بلند پروازانه ی هولمز را شنید.من بهترین تشبیهی که درمورد رویای هولمز به نظرم میرسید این است که آن را به ایده ی ناب یک خطی از یک سناریو برای ساخت فیلم تشبیه کنم.ایده ای که در عمل و از نظر نمایشی چنگی به دل نمی زند وایده مرکزی اش راهم حیف می کندو صرفا اگرصاحب اثر خوش شانس باشد، بابت پرداخت به موضوعی ویژه، درجشنواره ای یا صرفا از نگاه مخاطبین مورد تقدیر قرار می گیرد.با ادامه ی فعالیت گسترده ی ترانوس،الیزابت 800 نفر را استخدام کرد.شرکتی که درآن روزها ارزشش نزدیک به 10 میلیارد دلار بود.و طی چهار سال بعد به کمتر از صفر میرسد!!!
اماچرا؟؟ پاسخ ش ساده ودرعین حال پیچیده است که شرح پیچیدگی اش نقل این مقاله است.
الیزابت وتیمش نام محصولشان را ادیسون گذاشتند؛ الیزابت درباره ی این نامگذاری می گوید:ما نام محصولمان را ادیسون گذاشتیم چون فکر می کردیم قرار است بیش از 10000بار شکست بخوریم تا بتوانیم بار10001 ام به موفقیت برسیم...
این جمله اشاره به جمله ای از ادیسون دارد که میگوید:"من هیچوقت شکست نخوردم،فقط ده هزار راه پیدا کردم که فایده ای ندارد وبه موفقیت ختم نمی شدند."
ترانوس راه طولانی وسختی را درپیش داشت. ترانوس آمده بود تا طریقه ی نمونه گیری خون که از سال 1950تغییری نکرده بود را متحول کند.و ایده ی گرفتن یک قطره خون ازسر انگشت به جای گرفتن چندین چند لوله ی آزمایشگاهی خون را جایگزین این روش متداول کند.همچنین ازطریق دستگاهی به نام ادیسون که به خواست شخص هولمز طراحی ش بسیار شبیه به محصولات شرکت اپل بود،هم زمان 200 آزمایش بر روی نمونه خون دریافت شده انجام دهد.ادیسون قرار بود بسیار ارزان تر و در دسترس تر از سایر روش های آزمایشگاهی عمل کند و بتواند با دیتاهای به دست آورده از آزمایش ها وهوش مصنوعی سلامت فرد را رصد وسبب تشخیص های به موقع وپیشگیرانه ی بیماری ها گردد.
درآن روزها به نظر میرسید،ایده ی نوآورانه و انسان دوستانه ی هولمز در سکوت رسانه ای در حال گسترش است. درعین حال هولمز باتکیه بر هدف دردسترس کردن خدمات پزشکی پیشگیرانه ی سلامت برای همه ی افراد تاییدیه ی مجلس وقت رابرای انجام آزمایش برای مراجعین بدون نسخه ی پزشک را دریافت کرد که این امر تا حد قابل توجهی هزینه ی پیگیری سلامت را برای افراد کاهش میداد.
دن اریلی( اقتصاددان رفتاری)، معتقد است:« این داستان،داستانی ست از انسان هایی که در طول زمان ارزش های انسانی را معامله کردند.»
شاید راجر پارلوف از موسسه ی فورچین _fortune Roger parloff_ را بشود تاثیرگذارترین فرد در فرایند به شهرت رسیدن هولمز در فضای سلبریتی ها دانست.کسی که بعدها و پس از افشای دروغ بزرگ ترانوس در مقاله ای الیزابت را متهم کرد که نه تنها او که همه ی مردم را فریب داده است. چاپ شدن تصویرهولمز روی جلد مجله ی فورچین همانا و حضورش در همایش قدرتمندترین زنان ومصاحبه ها و سخنرانی های بعدی ش همانا. به این ترتیب دروغ بزرگ روز به روز بیشتر دهان به دهان و از کشوری به کشور دیگر و از قاره ای به قاره ی دیگر میرسید و تصور زنی که در 19 سالگی شرکت ترانوس را تاسیس کرده بود و قدمی مهم وتاثیر گذار در آینده ی صنعت پزشکی وسلامت برداشته بود در دنیا پخش می شد.در آن روزها همه براین باور بودند که ترانوس انقلابی در عرصه ی پزشکی پیشگیرانه ایجاد کرده است. دروغی که حتی خودسازندگانش باورش کرده بودند.
"دیتاها_اطلاعات_ به اندازه ی قصه ها در ذهن ما نمی مانند، داستان ها احساس دارند که اطلاعات ندارند ."
شاید این جمله دقیقا توصیفی از اتفاقی باشد که در ترانوس در جریان بود یا شاید بهتر باشد بگویم نبود! اگر نظر من را خواسته باشید باید بگویم، من به دایره ی تشبیهاتی که الیزابت را به جابز وادیسون و ارشمیدوس تشبیه کرده اند ...شهرزاد قصه گو را هم اضافه می کنم .«شایدالیزابت قصه گوی رویای انسان دوستانه اش برای نجات حیات مردم جهان بود.»
الیزابت در پاسخ به این سوال که ادیسون چطور کار می کند؟؟ سوالی که به کرات و توسط سرمایه گذاران و دانشمندان و خبرنگاران و افراد مختلف دیگر از او پرسیده می شد ، به طور معمول یک جواب ساده و پرابهام ولی قانع کننده میداد .قانع کننده از این حیث که احتمالا درگیری احساسات وفریبنده بودن قصه ی الیزابت به قدری تاثیر گذار بود که باعث میشد همه را تحت تاثیر قراربدهد وجزییات و ابهاماتی که برایشان باقی مانده بود را پای تلاش الیزایت در مخفی نگه داشتن اصرار کاری ش بگذارند.ادیسون آمده بود تا نیاز به آزمایشگاه و لابراتورهای معمول را ازبین ببرد .دستگاهی که ادعا میشد در هرداروخانه ای میتواند مورد استفاده قراربگیرد و 200 آزمایش را به طور همزمان وتنها با یک قطره خون انجام دهد.
مدت ها از فعالیت ترانوسی ها می گذرد و نه هنوز از محصولی که وعده اش راداده بودند به طور رسمی رونمایی کرده بودند و نه خبری از عرضه ی آن به بازار بود وتنها چیزی که تا آن لحظه همه دیده بودند شو های تبلیغاتی و نمایشی و سخنرانی های هولمز و سانی شریک تجاری اش از محصولی به نام ادیسون بود. تاسرانجام ترانوس که بقای خودش رو در جذب سرمایه گذارهای تازه می بیند.با شرکت والگرینز قراردادی می بندد و ادیسون رسما وارد بازار میشود.
مارتین لوترکینگ: «اولین گام ایمان روبردار .لازم نیست تمام پله ها روببینی. فقط قدم اول رو بردار.»
الیزابت و سانی شریک تجاری ش و چنانچه مستندات نشان می دهد، شریک عاطفی اش درگیر اختلافاتی میشوند. که پیچیده شدن شرایط ترانوس به آن دامن میزد.دایان گینز دانشمند تراز اول ترانوس که برخلاف موسسین، پروژه را درحال شکست می بیند وهر روز توسط موسسین منزوی تر میشود،تحت تاثیر فشارهای روانی و اینکه خودش را خطر اخراج متصور میشود،خودکشی می کند.اختلاف سانی والیزابت سرانجام باعث میشود الیزایت ،او را اخراج کند. و همه این ها در حالی ست که مشکلات ترانوس هرروز پیچیده تر می شود.
شعاری که شایدسیلیکون ولی به طور غیرمستقیم به کارآفرینان القاء میکند؛« سریع حرکت کن و هرآنچه سد راهت است را بشکن و گذر کن.»
ترانوس روزهای سختی را سپری می کند که قرار است خیلی سخت تر هم شود.سرانجام برای نخستین بار ادیسون در شرایط خارج از آزمایشگاه و به واسطه ی عقد قرداد بین دو شرکت ترانوس و والگرینز در آریزونا برای عموم مردم مورد استفاده قرارمی گیرد.اما، نه تحت شرایطی چنانچه خالقان ادیسون برای مردم متصور شده بودند!برای مثال به جای ارائه ی آنی جواب آزمایش توسط ادیسون نتایج حاصل از داده کاوی دستگاه به آزمایشگاهی تازه تاسیس ارسال و سپس توسط متخصصین تکمیل میشدحتی یه تدریج مشخص شد که به جای استفاده از تست انگشتی از همان روش های متداول آزمایشگاهی که از 1950 مورد استفاده قرار می گیرد،یعنی سرنگ ولوله ی آزمایشگاهی استفاده میشود و در جواب اعتراض افراد به نحوه ی آزمایش گیری،آنها را با شیوه ی معمول ارائه ی جواب های نامفهوم وگنگ مثل اینکه پزشک شما درخواست نوعی از آزمایش را داده که باید حتما باسرنگ انجام شود،سعی در توجیه آنچه انجام میدادند می کردند. اما این فاجعه فقط شامل این موارد نمی شود.خیلی ها معتقدند فقط نگاه نافذ و شیوه ی روایی و نفوذ کلام هولمز و اصرارش به درستی مسیری که برای تحقق ایده اش پیش گرفته بود و عدم تخصص هیات مدیره وسرمایه گذاران اش نبوده است که او توانسته تا این حد پا فراتر از مرزهای معمول بگذارد ونقشی را به عاریت بگیرد که نقش او نیست ولی از حق نگذریم او بازیگر قابلی هم هست.بلکه آنچه سبب این پیشروی شده تکیه ی موسسان توانوس برقدرت و روابط شان با دولت است چرا که همه اعضای هیات مدیره ی ترانوس را وزرای سابق کابینه ی دولت، سناتورها، فرماندگان ارتش و.. تشکیل داده بودند.
درست زمانیکه ترانوس روزهای پرریسک و رو به زوالی را پشت سر میگذارد.پاتریک اونیل که ارشد تیم خلاقیت ترانوس بود و تمرکزکاری ش روی تولید یک برند برترمصرفی ،پر قدرتتراز قبل وارد میدان میشود و برای توصیف برند ترانوس، واژه هایی؛ساده و انسانی وخوش بین را درنظر میگیرد. همچنین با پیشنهادش برای استخدام ارول موریس که سابقه ی همکاری با اپل را نیز در کارنامه ی خودش دارد، به غریق نجاتی تبدیل میشود که ترانوس در حال غرق شدن را نجات میدهد.به کمک این تیم و عضو جدیدش ترانوسی ها شروع به ساخت ویدیوهای تبلیغاتی می کنندومی توانند باردیگر بااستفاده از قدرت قصه گویی و تبلیغات خیل اعتراضات که از جانب مردم ومراجعین وهم پرستاران ومسئولین درمان در حال شکل گیری بود را کنترل کنند وحالا این مدیا وتاثیرات تبلیغات بودکه مستقیما افکار عمومی واداره ی امور را برعهده گرفته بود و همچنان ترانوس پیروز میدان بود.
توصیه می کنم اگر به دنیای تبلیغات ونحوه ی اثرگذاری آن ها علاقه دارید حتما در یوتویوب تبلیغات ترانوس را سرچ کنید وببنید که چطور به نوشدارو قبل از مرگ سهراب تبدیل شد.
جان کی رو،روزنامه نگار وال استریت ونویسنده ی کتاب خون نحس،در میان همه ی این فراز و نشیب هایی که ترانوسی ها سخت درگیر گذراندنشان هستند توسط یکی از رابطین مورد اعتمادش اخباری در مورد دروغ بزرگ ترانوس دریافت می کند،خبری که نشان میدادسوپرقهرمان دنیای ترانوسی ها،ادیسون چیزی که تا کنون نشان میداد نبود! اخبارفاجعه برانگیزی که به طرز وحشتناکی نشان میداد درصد بالایی از نتایج آزمایش های ادیسون با نتایج حاصل از لابراتورهای دیگر در تناقضی بزرگ هستند.ترانوسی ها حتی نتوانسته بودند به اندازه ی لابراتورهای کنونی دقیق عمل کنند، این ها همه به سبب استعفای متخصصین آزمایشگاهی بود که بعد از پی بردن به دروغ بزرگ ترانوس آن را ترک میکردندو بلافاصله باافراد تازه کار جایگزین می شدند، دلیل دیگرش حجم بالای نمونه ها وزمان محدودی بود که در اختیارداشتند، بیماران یکسان ونتایجی متفاوت وهمچنین این خبرکه کمتر از 10 درصد آزمایش ها باادیسون انجام میشوند،منجربه نوشته شدن مقاله ای شدکه آغازگر حرکت رو به زوال ترانوس بود.کی رو بعد از تحقیقات مختلف وبرقراری ارتباط ازطریق لینکدین با دوتن از اعضای سابق ترانوس که به خاطر پی بردن به همین تناقضات ضدبشری آنجا را ترک کرده بودندوگذر چالش های عدم همکاری آنان به علت تهدیدهایی که از جانب وکیل ترانوس دریافت می کردند.بالاخره توانست،باموافقت سردبیر وال استریت،مقاله ای با این عنوان منتشر می کند:"ترانوس باآزمایش های خون دست به گریبان است." تیتری که در عین سادگی به یک بمب خبری تبدیل شد که درمورد یک اقدام ضدبشری افشاگری میکرد.
بعداز این مقاله و افزایش بیش از پیش حساسیت ها نسبت به ترانوس،واقعیت های دیگری در مورد فعالیت ها و نحوه ی عملکرد ترانوس و موسسین آن برملا شد،ازجمله اینکه،چطور با وجود نقایص عملکردی ادیسون توانسته بودند،سرمایه گذارانی آنچنان قدرتمند واهل سیاست که بنا به تصور عموم محال ممکن بود کلاه سرشان برود را جذب و به عبارتی دقیق تر فریب دهند؟ ازفهمیدن جواب این سوال متحیر خواهید شد!
سالی والیزابت همیشه وهمیشه برای کلیه ی ارائه های ادیسون درحضور سرمایه گذاران و دیگرافراد از یک اقدام ساده استفاده می کردند،به این شکل که اعضای حاضرصرفاشاهد مراحل ابتدایی نمونه گیری بودندواز جاییکه ادیسون می بایست عمل پردازش اطلاعات را انجام میداد،حضار رابا این توجیه که عمل پردازش اطلاعات دستگاه نیازمند زمانی نسبتا طولانی ست،آنها را برای صرف قهوه یا غذا به سالن دیگری دعوت می کردند و در این حین اپراتور دستگاه نمونه ها را از ادیسون خارج وبه آزمایشگاه میبرده ودقیقا به همان شیوه ی باب و راجع سایرآزمایشگاه مورد ارزیابی قرار میداده است و خوب مابقی داستان که کاملا روشن است!
شاید بد نباشد در یک معرفی هر چند کوتاه در مورد دن اریلی به این موضوع اشاره کنم که شروع پژوهش هایش در مورد نابه خردی های انسان بعد ازحضور سه ساله اش در بیمارستان براثر مجروحیت ش به خاطر انفجار یک بمب منیزمی آغاز می شود.
دن اریلی جهت توضیح هرچه بیشتر اتفاقی که در ترانوس افتاد، اینچنین توضیح میدهد: باید درک کنیم که همه ی مامیخواهیم دنیا به شکل خاصی باشد و همه ی ما به طریقی سعی میکنیم کارهای خودمان را طبیعی جلوه بدهیم و به حقیقت برسونیمشان. برای همین چیزمشخصی را میخواهیم، بعدسعی می کنیم به طریقی واقعیت را خم کنیم یا که همه چیز رامنطقی جلوه بدهیم تا به ما اجازه داده شود،شکل خاص خودمان از دنیا را ترسیم کنیم. این دقیقا همان اتفاقی ست که در ترانوس افتاد. اما،مشکل و ابهام بزرگ این است که چطور این کارکرد می تواند حقیقت و منطقی دروغین را برای خود فردودیگر افراد ترسیم کند؟ اصلا چرا دروغ می گوییم؟او در مورد آزمایشی که پیرامون همین موضوع انجام داده و نتایج حاصل ازآن به ما می گوید.
به افراد یک تاس شش وجهی می دهیم و میگوییم که چرا باید تاس بیندازند. به ازای هر بارتاس ریختن و عددی که خواهد آمد به همان اندازه پول دریافت خواهند کرد،اگر 6 آمده بود 6 دلار میگیرید واگر یک آمده بود 1دلار و ... .اما، درادامه تاکید می کنیم فقط می توانند براساس عدد رو یا زیر تاس ها پول بگیریند.در این مورد خودشان بایدتصمیم بگیریند.همچنین قبل از شروع فرایند تاس ریختن ازآنها میخواهیم که به مانگویند انتخاب شان وجه رویی تاس بوده یا زیری آن.
تاس ها به افراد داده میشود ومیخواهیم که تاس بریزند و حالا میپرسیم عدد رو یا زیر را انتخاب کرده بودند؟بیاییدتصور کنیم،تاس عدد زیرش پنج باشد و عدد روی آن دو.حالا مثلا از فردمیپرسیم،تو کدوم وجه را انتخاب کرده بودی؟اگر انتخابش وجه زیری باشدمیگویدو پنج دلاررا میگیرد ولی اگر وجه رویی را انتخاب کرده باشدچه جوابی خواهد داد؟ ;) آیا نظرش راعوض می کند تا پنج دلار را بگیرد یا حقیقت را میگوید!؟در این آزمایش افراد 20 بار این کاررا انجام میدهند،20 بار این فرایند تاس ریختن وانتخاب وجه زیر یا روی آن ، به حافظه سپردن وجه انتخابی یشان، وپرسش و دریافت پول انجام میشود.
دن آیرلی:وقتی 20 باراینکاررا انجام میدهید باید بیش از اندازه خوش شانس باشید که به طور معمول وجه برتر انتخابتان باشد وخوب شانس ویژگی خوبی دارد و روی آمدن 6و1 تمرکز می کند.چراکه احتمال آمدن 6 و 1بیشتراز سه وچهاراست. و این اساس این آزمایش است.
درمرحله ی بعدی عینا همین آزمایش را انجام میدهیم ولی اینبار به افراد دروغ سنج وصل می کنیم وصبر می کنیم تا ببینیم دروغ سنج میتواند تشخیص بدهدکه افراد کی به خلاف وجه انتخابی شان اقرار میکند یانه؟جواب مثبت است . بله میتواند، اما نه همیشه!
درنسخه ی دیگر آزمایش دقیقا فرایند های قبلی انجام می شودبه انضمام استفاده از دروغ سنج. اما در این مرحله از آزمایش از افراد یک خیریه دعوت می کنیم تا در فرایند آزمایش شرکت کنند؛ وبه آنها می گوییم همه ی پولی که امروز بدست می آورید به خیریه خواهدرسید.اینبار با وجود یک هدف خوب فکر میکنید چه اتفاقی می افتد؟افراد بیشتر تقلب می کنندیاکمتر؟جواب این است که افراد بیشتر دروغ خواهد گفت ودیگردروغ سنج کار نمی کند.اما چرا؟ چون دروغ سنج هافقط تنش ها را میسنجند.
درنتیجه؛این آزمایش نشانمان میدهد، اگر دلیل خوبی برای دروغ گفتن داشته باشیم احتمالا دروغ به حساب نمیاد، یا دست کم توسط دروغ سنج ها،دروغ شناخته نمی شوند.ودقیقا همه چیزاینگونه شروع میشودوتبدیل به سراشیبی تندی میشود که انتظارش را نخواهیم داشت. درست مثل اتفاقی که در ترانوس افتاد، دروغ بزرگ برای یک هدف بزرگ والبته خوب.
سرانجام در سال2018 ترانوس برای همیشه منحل شد .درحالیکه هم سالی وهم الیزابت مصرانه ازبی گناهی خود دفاع میکردند.دادگاه آنان را به پرداخت جرایم نقدی سنگین و20سال حبس محکوم کرد.همچنین الیزایت هولمز را به مدت 10 سال ازقرارگرفتن درسمت مدیراجرایی شرکت های عمومی منع کرد.
الیزابت هولمز دربازه های زمانی و مکانی مختلفی جملات متعددی را که برگرفته از سخنان توماس ادیسون هستند بیان کرده است.مثل همین جمله:«هیچ میانبری برای انجام کارسخت وجود ندارد و ماخیلی بیشتر از شکست هایمان یاد میگیریم تا موفقیت هایمان.»
از کسی که این جمله را به شکل باوری برای خودش در کار و زندگی بیان می کند،هیچ بعید نیست روزی دوباره با درس بزرگی که از شکست بزرگش گرفته برگردد و برای از نو شروع کردن اقدام می کند.
درباب درس هایی که می توان از ترانوس گرفت؛ مثنوی ها می توان نوشت اما من ترجیح میدهم به جای لیست کردن طوماری از بایدها و نبایدهای کسب وکاری، تیم سازی وبازاریابی واهمیت شفافیت و صداقت باکاربران ... به این موضوع اشاره کنم که الیزابت هولمز باردیگر ثبات کرد بهترین قصه گو برنده است.
«مستند مخترع به دنبال خون در سیلیکون ولی _The inventor out for blood in silicon valley _مستندی ست که براساس آنچه در ترانوس اتفاق افتاده ساخته شده که تماشایش پر از لطف است.»