عاشق شدن یه اتفاق عجیبه.از لحظه ی که عاشق میشی،درست اونجا که مرز دوست داشتن رو با دویدن رد میکنی میفهمی راه برگشتی نیست دیگه نمیتونی یک لحظه رو بدون اون سپری کنی .
لحظه ای که برای اولین بار دیدمش رو درست به یاد نمیارم .تابستون بود یا بهار بود رو درست به خاطر ندارم .یه روزی بود از روز های عادی .یکی از اون روز ها که با اتوبوس به سر کاری میرفتم که لحظه به لحظش عذاب بود .به یاد ندارم اون روز به چی فکر میکردم یا در هرحال برنامه ریزی برای چه کاری بودم .اره ماری اون روز یه روزی عادی بود که با یه ادم اشنا شدم که زندگیم رو تغیر داد .همه میگن روز اولی که عشقشون رو دیدن رو به خاطر دارن .عشق در نگاه اول ، اما من نه .اون روز عادی بود .روزی که یه ادم عادی به شرکت اضافه شده بود.اون روز عادی بود مثل هر روز عادیه دیگه در حال انجامکار هام بودم .من در نگاه اول عاشق نشدم .به مرور و با زمان عاشق شدم .اول پله های اشنایی رو رد کردم .بعد اروم قدم در طبقه ای دوست داشتن گذاشتم و درست بعد از چند ماه با سر به سمت چاه عشق سقوط کردم .
میدونی ماری ادم ها وقتی کسی رو دوست دارن چندتا از خاطره هاش رو نگه میدارن و بقیه خاطره ها رو فراموش میکنند .دیگه هیچ وقت نیاز نشد به یاد بیارم به همراه دوست دبستانم چه ماجرا هایی داشتیم .هیچ وقت نیاز نشد به یاد بیارم شب های سخت درس خوندن و تلاش برای موفقیت رو .اما خاطره های دوست هام رو نگه داشتم هر از چندگاهی مثل رفتن سراغ یه گنجه به سراغشون میرم مرورشون میکنم و لبخند میزنم .
اما وقتی عاشق کسی میشی نمیتونی فراموشش کنی .تلاش میکنی ،اما سراغ هر چیزی میری میبینی ارزشمنده و باید نگهش داری .حتی دعواها .حتی روز های بد .همه چیز ارزشمنده .
ماری شاید بگی ولی ادم ها فراموش میکنند .حتی قوی ترین عشق هارو فراموش میکنند .نه .اونها قوی ترین عشق ها رو یه جا ته اعماق قلبشون دفع میکنند . اونجا نگهش می دارن .سراغش نمیرن تا با مرور خاطره ها لبخند بزنند یا گریه کنند .فقط اونجا نگهش می دارن .
فقط نگهش میدارن .
پ.ن
ماری شخصیت داستان های منه زمانی که دبیرستانی و راهنمایی بودم .ماری همیشه خدا توی یه سختی گیر میکرد یا میمرد یا یه بلایی سرش میاومد .