ویرگول
ورودثبت نام
مائده جون
مائده جون
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

ویجر ۱و۲

دهم ریاضی قسمت سوم

از کل سال های تحصیلی که داشتم چیز های زیادی نبود که یاد گرفتم .اکه بخوام دسته بندی کنم تمام چیز های که از دوازده سال اموزش به یاد دارم ،موارد به دو دسته تقسیم میشن .

دسته اول چیز های که واقعا مفید لازم و به درد بخور بودن و من یاد گرفتم .خوندن ، نوشتن ،جمع، تفریق ،ضرب و یه حدودی از تاریخ کشور.من همیشه جزو ادم های بودم که تاریخ رو دوست .مثل یه داستان قشنگ بود و همیشه میتونستی بفهمی اخرش چی شده .

دسته دوم مواردی هستن که به درد نمیخورن اما من خوب به یادشون دارم و بهتره بگیم خوب یادشوت گرفتم یکی از اونها برای مثال قانون های نیوتونه و یکی دیگه داستان ویجر یک و ویجر دوعه .حالا تفاوت این با تاریخ چیه ؟چرا میگم تاریخ توی دسته اوله ،مشخصه چون تاریخ به درد میخوره . باید ازش استفاده کنیم تا اشتباه ادم ها رو تکرار نکنیم .

کلاس ما گوشه ی سمت راست مدرسه قرار داشت و کنارش پایگاه بسیج بود .از پنجره کلاس ما میشید یکی از ساختمون های بسیج رو دید .البته ادم ها یا وسایل قابل دیدن نبودن چیزی که حواس منو پرت میکرد خونه پرنده ها بود .درست اون ور فنس ها روی دیوار ساختمون چندتا لونه پرنده قرار داشت و درست وقتی معلم شروع میکرد به درس دادن حواس من به پرنده ها پرت میشد .البته سعی میکردم به کلاس برگردم اما سخت بود وقتی میدی یه پرنده به با چه زیبایی خونشو کامل میکنه یا برای جوجه هاش غذا میاره.اوایل هوا خیلی گرم بود .به هرحال جنوب زندگی کردن یعنی زندگی با هوای گرم .البته که بهش عادت داریم البته .ولی بدون کولر از پس گرماش برنمیایم .حداقل ما نسل جدید که همیشه با سیستم های خنک کننده بزرگ شدیم .البته صبح ها هوا اونقدر ها گرم نبود اما هرچی به سمت ظهر میرفتیم .تحمل کلاس سخت تر میشد .

_بابا توروخدااا اون کولر رو بزنید

مائد هوا خوبه

_گرمه بخداا

باد مستقیم میخوره توی صورتمون

میون مکالمه ما برای روشن کردن کولر در باز شد و معلم شیمی وارد کلاس شد .یه خانم تقریبا قد بلند و با مانتوی اداری .نمیشه از اولین نگاه ادم ها به شخصت ها اون پی برد اما شروع صحبتش فهمیدیم مهربونه .معلم شیمی شروع کرد به حرف زدن و خودش رو معرفی کرد .بعد از اون از ما خواست خودمون رو معرفی کنیم بعد سریع و بدن هدر دادن وقت شروع به درس دادن شد .من که ریز ریز به زینب میگفتم که کولر روشن کنیم متوجه ام شد و گفت "موضوع چیه ".

_گرمه نمیزارن کولر بزنیم

خب این ور سر میشه باد میخوره تو صورتمون

-خب من میام اون ور .

باشه

-باشه

من با احساس پیروزی وسائلم رو جمع کردم و رفتم اون سر کلاس نشستم .کولر روشن شد و خانم شیمی به درس دادن ادامه داد .بعد شروع رو خونی کتاب کردیم و داستان ویجر یک و دو رو خوندیم .معلم تاکید کرد که این داستان و این بخش خیلی مهمه .داستان دوتا فضا پیما که برای جمع اوری اطلاعات به هوا فرستاده شده بودن .در تمامی طول این تدریس من لبخند میزدم اما از درون داشتم نابود میشدم .باد مستقیم توی صورت و چشم هام بود .دست هام میلرزید اما چون خودم اسرار کرده بودم نمیشد کاری کرد .

بالاخره زنگ به صدا در اومد و معلم گفت خب جلسع بعدی پرسش داریم از همین دو صفحه .وقتی معلم رفت سریع اما بدون نشون دادن اینکه دارم نابود میشم بلند شدم و شروع کردم توی کلاس قدم زدن .

خب هوا دیگه اوکیه کولر خاموش ‌کنیم

نمایی ایستگاه اتوبوسی که باهاش میرفتیم مدرسه
نمایی ایستگاه اتوبوسی که باهاش میرفتیم مدرسه

پ.ن

میگن با هر نوشته بهتر مینویسید .من نمیدونم‌چرا احساس میکنم این خیلی بد شده 😂😂😂


کلاسشروعشیمیریاضیداستان
برای رهایی از فکر کردن ، می نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید