ویرگول
ورودثبت نام
مائده جون
مائده جون
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

چند سوال من رو جواب بدید

از چیز های زیادی نمیترسم .اما یکی از بزرگ ترین ترس های که دارم ،ترس از تغیره .ترس از چیزی که پایه و اساس این زندگیه .دوست دارم همه چیز رو تحت کنترل خودم داشته باشم و این درصورتیه که هیچ چیز تحت کنترل من نیست .

روز .گذشته وقتی رفته بودم رستوران تا غذای بیرون بر رو بگیرم و برگردم خونه و با ارامش لذت بخش شروع به خوردن غذا کنم برای لحظه ی به موضوع جالبی فکر کردم.البته این موضوع مدت هاست تبدیل به سوال بزرگی در پشت ذهن من شده.سوالی که به شکل های مختلف از خودم میپرسم و درمکان های مختلف به سراغم میاد .اگه یه روز یکی از من خوشش بیاد چجوری باید بیانش کنه ؟ ادم ها چجوری نیمه گمشده رو پیدا میکنند ؟ چجوری باید ابراز کنه که عجیب و زننده نباشه . اینکا من چجوری باید ابراز کنم که اصلا انقدر غیر واقعی به نظر میرسه که مغزم میگه ارزش فکر کردن نداره .شاید بگید این چه ربطی به تیکه اول نوشته داشت .خب باید بگم فکر نمیکردم ربط داشته باشه و میخواستم موضوع رو بنویسم یه سری سوال بی ربط ولی خب این یکی از تلاش های مغز من برای امادگی در برابر تمامی اتفاق های هست که ممکنه بیوفته و من باید براش امادگی داشته باشم .

به هرحال برگردیم سر سوالم .حقیقتا از خاستگاری های سنتی خوشم نمیاد به نظرم خیلی مسخره است که ادمی که هیچ اشنایی باهاش نداشتی یهو از در خونه میاد داخل و میگه من میخوام با دخترتون ازدواج کنم .اما به این موضوع دقت کنید که فردی مثل من که مقداری اضطراب اجتماعی داره و توی ارتباط اولیه با ادم ها و ارتباط رو در رو با اقایون افتضاحه چطور میتونه از طریق و شیوه صنعتی یعنی همون پیدا کردن دوست پسر عمل کنه ؟

کلا یکی از جاهای که ..خب بهتر بگیم تنها جایی که افراد برای خودشوت یار پیدا میکنند دانشگاه باشه .خب بیاید منصف باشیم اگه درصدی باشه ،۸۰درصد دانشگاه و ۱۹.۹ درصد بقیه احتمال ها، شامل شبکه های اجتماعی و سر کار و یه ۰.۱ درصد هم احتمال اینکه تو خیابون با تو کافه با یکی اشنا بشید و وارد رابطه بشید .حالا سوال اینجاست کسی که دانشگاه نرفته این احتمال ۸۰ درصدی رو از دست میده و میمونه ۲۰ درصد باقی که چه جوابی باید بده ؟ مثلا سر کار .خیلی عجیب نیست که همکار ادم بیاد بگه بیاید بریم با هم بیشتر اشنا بشیم ؟

خلاصه که شاید اگه از بچگی بهمون نمیگفتن از پسر ها فاصله بگیرید و دور بشید و حداقل یه ذره ارتباط برامون باقی می گذاشتن و به موقعش یه سرز توضیح ها به ما میدادن شاید این هم موضوع گنده ی نمیشد .

حداقل شاید میتونستم برای بچه هام در آینده تعریف کنم که چقدر خاطره خوب با باباتون تو ده بیست سالگیمون ساختیم .

اضطراب اجتماعیدوست پسرشبکه‌های اجتماعیسوال
برای رهایی از فکر کردن ، می نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید