maf1376fakhri
maf1376fakhri
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

نیست در این نوشته پیدا جز غم

18 دی تاریخ یک روز نیست، تاریخ غم است. روزی که در کنار خبر موشک باران پایگاه آمریکایی خبر سقوط هواپیمایی نیز به چشم می خورد.... این پاراگراف در همین چند نقطه تمام می شود. حرف خبری یا تحلیلی در این مورد بسیار است؛ لذا این ها بماند برای بعد با هزار چرا؟!! هزار خشم، نفرت، ناامیدی و ...

صفحه رایانه را فقط برای نوشتن دل نوشته باز کردم. دل را به دست گرفتم تا شاید در اشک چشمانم خون جاری نشود. حسی که دارم دقیقاً همین است اشکی سرشار از خون. نفرت با غم، ناامیدی با غم، خشم با غم ، غم با غم و ... . به دنبال هر حسی می روم روبان مشکی غم را بر سر زده است. هر چه می نویسم فقط از حس واقعی که در وجودم است را دور تر نشان می دهد. همین جا سخن را کوتاه می کنم [با اشاره به سخن سایه] «من درررررد دارم».

وقتی کلمه ی هواپیما به ذهنم می رسد ناخود آگاه یاد ساقط شدن هواپیمایی اکراین می افتم. اولین تصویری که برایم مجسم می شود تصویر زیر است

تصویر پدری دادخواه، پدری که با هزاران امید فرزندش را با سختی های فراوان بزرگ کرده است و جواب «چرا زدیش؟» می شود "خطای انسانی" .

تصویری که طرحی واقعی از "جان پدر کجاستی؟" را نشان می دهد. جان پدری که جز لنگه کفشی پر از آرزو و غم چیزی نماند که پدر با اشک بنویسد "جان پدر کجاستی؟"

برای نوشتن غم نامه مورد نظر همین عکس بس است. فریادی که نشان از دردِ دل است. فریادی که از چاه ناامیدی به آسمان می رسد. شاید همین پدر با هزار آرزو فرزند خود را راهی دیار غربت می کرد و در این میان می دانست که دیگر شاید فرزندش را نبیند ولی با گفته ی " ندیدنش بهتر از نبودنشه" خودش را دل داری می داد. شاید امید داشت با بهبود وضعیت فرزندش بازگردد. شاید... شاید ... شاید ... هر چه بود دیگر انتظار نداشت که فرزندش را بکشند و بگویند: ((اشتباه شده و ...))

آری. آن دو موشک (دو موشک) تیری بود بر تمامِ امیدِ نه تنها این پدر بلکه همه ی پدر و مادرانی که امیدی به ایران داشتند. آن موشک نه تنها 176 نفر و خانواده هایشان را عزادار کرد بلکه ملتی را نیز به عزای امید خویش نشاند. پدر و مادرانی که از آن روز فکر ندیدن فرزندانشان برایشان گواراتر از نبودنشان بود.

همچنان می گریم بر حال این ملت، بر حال خود که امید به ماندنم را با موشک کشتند. بر حال روزی که باید دل بکنم.

حتی تصورش هم برایم دشوار است. چه می کشند مادران و پدرانشان .

آرزو هایی که بر باد رفت . نوید هایی که بر دار رفت و امید هایی که به خاک رفت...

و من همچنان می ترسم از اشک مادران و آه پدران ....

به امید روزهایی که مقداری امید باشد برای به پایان رساندن این خط.


دل نوشتهجان پدر کجاستی
دانشجوی مکانیک دوستدار شعر، کتاب، فلسفه. پیگیر سیاست و مسائل اجتماعی و همچنین ورزش. چیز دیگه ای موند بگین بنویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید