روزگاریست در این گوشه تنهایی و سرد
من خسته به تماشای نگاهت بی تاب
در پی شوخی چشمان سیاه تو و آن خنده تا ماه بلند
می نشیم لب این پنجره هر صبح تا شام
دلم از غصه ایام به خود می گوید
غم مخور، می رسد آن روز که باید با باد
از سر صبح نسیمی به تمنای دو زلفم آرام
قصه عشق تو را می گویند...
1398/08/23