من از بغض جهان هیچ نمیدانم و میپندارم
زندگی در پس چشمان تو مأوا دارد
زندگی سر به سر از روشنی روی تو میخواهد گفت
هر طلوع
هر غروب
در گرفتاری زلف تو به خون آمده است
زندگی کنج لبت
زندگی گوشه لبخند تو است