چند بار اتاق را بالا و پایین کردم. عرض را بر طول و طول را بر عرض ضرب کردم و حالا ترجیح میدهم تنها کلمات دستور بدهند که کجا باید برویم... همین حالا که که هَرَس نسیم مرعشی تمام شده است و بوی خون، بوی جنگ، بوی تند سوختن نخلها و بی سر شدنشان، اتاقم را پر کرده است.
کتاب هرس، نوشته زنی است که تا قبل از خواندن آن خطوط، نمیشناختمش. داستانی که مرعشی از خرمشهر خراب شده و آدمهای نابود شدهاش روایت کرده، چهرهی زشت دیگری از جنگ را عیان میکند. داستان مردانی که از شهر میروند و با تنهای رنجور بازمیگردند. طوری که انگار نیامدهاند. داستانی زنانی که بعد از جنگ دیگر زنانگی را، مادر بودن را به یاد نمیآورند و خلاصه میشوند در انتظاری برای زندگی دوباره... که در راه مانده است و نمیآید. داستان بچههایی که گم میشوند بعد از مادرهاشان و شوقی برای پیدا نشدن ندارن...
هرس را باید خواند به احترام خرمشهر.
هرس را باید خواند به احترام زنانی که نخلستان را زنده نگه داشتند.
هرس را باید خواند به احترام مردانی که برای زنده ماندن "خانه"، عمرشان را فدا کردند.