بخوان مرا ز چشمهای بی فروغ
ببر مرا به عمق جاودانگی
بدان که از کنار لحظههای تو
نمیرسد که دست من به خستگی
کدام کوچه از تو دور بوده است
که این چنین نشستهام به تشنگی
به جان پر ملا من نشان شده
تب ندیدنت به کام زندگی