سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

تحلیل فیلم عطرآلود-جشنواره فجر 1401

جشنواره فیلم فجر
جشنواره فیلم فجر

بسم الله الرحمن الرحیم. سلام. حالتون خوبه؟ امروز روز عجیبی بود. از شرکت که برمی گشتم اسنپ گرفتم و با راننده سر بحث باز شد و داستانی عجیب از خودش گفت که دلم حسابی کباب شد. می گفت که ازدواج کرده و زنش سرطان گرفته و جلوی چشمش پر پر شده. میگفت خیلی به هم میخوردیم و خیلی هم را دوست داشتیم. بعد کمی از پدر و مادرش شکایت کرد که دلداریش نداده اند و خود را به تغافل زده اند. بهش دلگرمی دادم و گفتم آنها شاید بزرگ ترین خدمت را به تو کرده باشند تا هلاک نشوی از غصه.

بعد بحث را در دست گرفتم و چند خاطره برایش تعریف کردم و مرده بود از خنده. آخرش هم شماره ام را گرفت که بعضی وقت ها زنگ بزند برویم بیرون J) برای شب بلیط فیلم عطر آلود را داشتم. بلیط سینما متروپل را هم داشتم ولی دوستان گفته بودند برو و عطرآلود را ببین. من هم به یکی از همکارها گفته بودم که این فیلم خوبی ست دوست داشتی دست خانوم را بگیر و بیا. به این بنده خدا راننده اسنپ هم که شماره اش را گرفته بودم هم گفتم. این بنده خدا فامیلش خواجوی بود. بعد ما در مشهد یک اینفلوئنسر معروف داریم به نام جواد خواجوی که هم تئاتر کار می کند هم دوبله مشهدی و شهرتش در اینستا به خاطر دوبله مشهدی هایش روی تصاویر حیوانات و موقعیت های مختلف است. بهش گفتم فامیل جواد خواجوی نیستی؟ کمی کتمان کرد و بعد گفت حالا شاید باشم. گفتم خب حالا مگر چه آدم مهمی ست که میترسی بگویی فامیلش هستی؟ آدم است دیگر. مثل بقیه. گفت آخر بعضی دوستان میگویند قرار بگذار برویم ببینیم این بنده خدا را و این حرف ها و من بهشان میگویم به ما که فامیلش هستیم هم زیاد محل نمیگذارد آن رفیق هایم ناراحت می شوند. بهش خاطر جمعی دادم که غصه نخورد. من از آنهایش نیستم.

به ویلاژ توریست رفتم و خودم را با آسانسور شیشه ای مجتمع به طبقه سه رساندم و رفتم برای خودم شکلات کیت کت خریدم و یک سن ایچ موهیتو. این ایام خیلی مرید سن ایچ موهیتو شده بودم. فکر کنم هر بار سینما رفتم یکی ازین ها برای خودم خریدم. خلاصه رفتم و سالن ده را پیدا کردم و خارج از سالن به انتظار نشستم. مردی میان سال هم کنارم نشسته بود. ازش پرسیدم چه فیلم هایی را دیده. گفت هر چه فیلم به درد نخور بوده در جشنواره دیده ام. ولی خب تعریف این فیلم را شنیده بود و امید داشت فیلم خوبی باشد. بحث نمی دانم چطور سیاسی شد و کمی در مورد جناب ربع پهلوی حرف زدیم. بعد رسیدیم به گلشیفته و علی کریمی و مصی علینژاد و کلی حرف زدیم و آخرش گفت چقدر شما خوب شرایط را درک میکنی. اگر ده درصد جوان ها مثل شما فکر میکردن مملکت گلستان میشد. من هم باد به غبغب انداخته و در دل گفتم من که هیچی نیستم. شما بیایید ویرگول روان نویس و دست انداز و مرضیه خانوم و نگین خانوم و دوستان دیگر را ببینید چه می گویید؟

رفتیم داخل و من سر جایی که بلیط داشتم ننشستم و رفتم کنار این بنده خدا نشستم. سالن خالی بود. آخر سالن سینما هم در جای مناسبی نبود. در حاشیه ی شهر مشهد. اول طرقبه. فیلم شروع شد. فیلم در مورد عطر بود. چند وقتی هست که شیفته ی عطر شده ام. آخر پیامبر گفته بودند سه چیز را در دنیا دوست دارم : 1- زن 2-عطر 3-نماز. حالا مورد اول که با شرایط حال دور از دسترس است ولی خب عطر جذاب است و کمی پرس و جو کرده ام در مورد عطرهای خوب و دو سه تایی برای خودم خریده ام. در سایت دیجی کالا هم در مورد ادکلن های مختلف خوانده بودم که مثلا نوشته بود : ادکلن فلان . نوت آغازین سرد و تلخ. نوت میانی بوی چوب نوت پایانی عطر کاج مثلا. خلاصه یکم با اصطلاحاتش آشنا شده بودم، اصطلاحات موسیقیایی داشتند عطرها و فیلم در مورد یک عطر ساز بود.

مصطفی زمانی یا همان یوزارسیف نقش آقای عطرساز را بازی می کرد و همان اول فیلم نشان داد که دو خانوم را سوار کرده بود و داشت به جایی می برد و یکی از آن خانوم ها کتابی پیدا کرده بود در پشت ماشین به نام هنر دیدن بوی عطر به نظرم. بعد از کتاب پرسیده بود و مصطفی زمانی می گفت که این کتاب را خودم نوشته ام و من عطرسازم و دختر عاشقش می شود و با او ازدواج می کند. اول فیلم آدم جذب می شود. فیلم دل انگیز و جذابی بود. مثبت بود و تا آخر فیلم مدام در حال دیدن فداکاری ها و محبت های همین همسر مصطفی زمانی -که در فیلم اسمش علی است- هستیم.

خیلی دوست داشتم فضای فیلم را که مثبت بود. که دل انگیز بود. که عاشقانه بود. که سرشار از ادب بود. برعکس اکثریت فیلم های دیگر. زن حسابی هوای شوهرش را داشت. به او احترام می گذاشت و برایش فداکاری می کرد. من فیلم خیلی می بینم و این فیلم جزو معدود فیلم هایی بود که حال آدم را خوب می کرد. در ادامه ی فیلم پسر دچار سرطان ریه می شود و لنگ پول میشود. برای شیمی درمانی. زن می آید و میگوید بیا طلاهای مرا ببر بفروش و خرج بیماری ات کن. هی تشویق میکند شوهرش را که عطری که میخواستی بسازی را بساز. ولی خب علی آقا به ایده ی عطر نرسیده. اسم عطرش را می داند. خانومش گفته این عطر را برای من بساز. حرف اول اسم خانومش عین است مثل حرف اول اسم خودش که علی ست. پس ادامه ی فیلم علی به دنبال ساختن عطرش است و از طرفی به دنبال پول درآوردن تا خرج دوا دکترش کند.

زن این فیلم الگوست. فداکار است. مهربان است و امید میدهد به همسرش تا در کارش پیش برود. علی داستان هم همش دنبال قرارداد بستن با کارخانه ی عطرسازی ست که آنها هم میگویند عطرت را بساز بعد بیا با هم حرف بزنیم. در یکی از صحنه های درخشان فیلم. دختر نابینایی بالای سن نشسته و علی ازش چند سوال می پرسد. دخترک میگوید من داشتم نابینا میشدم و دلم نمیخواست همسرم با من نابینا ازدواج کند. ولی همسرم آمد و یک دسته گل زنبق برایم آورد و این عطر با بوی باران و خاک قاطی شده بود و این بهترین بویی ست که تا بحال شنیده ام و خیلی دوست دارم دوباره تجربه اش کنم.

علی هم همان بو را میسازد و میدهد به دست دختر و او اشک می ریزد و میگوید خودش است. دستتان درد نکند. و این صحنه یکی از قشنگ ترین صحنه های فیلم بود. بعد ازین ماجرا همسر علی می افتد دنبال اینکه ایده ی عطری به خاطر علی بیاورد تا بتواند عطرش را بسازد. او را به سراغ خاطراتش میبرد. به سراغ عطرآلود ترین خاطراتش!

فیلم خیلی خوبی بود و من نمره ی بیستم را نگه داشته بودم برای این فیلم. حالا شاید بگویید نوزده است. ولی خب بین این فیلم هایی که من دیدم. این از همه بیست تر بود.

بیرون از مجموعه باران-برف می آمد و همکارم مرا به خانه رساند. با پرستار هم قرار داشتیم که بیاید و بهم سرم بزند به خاطر همان سنگ کلیه ای که داشتم که آمد و آمپول شستشوی کلیه ای را درون سرم زد و بعد بهم متصل نمود. و گفت تا صبح حسابی دستشویی خواهی رفت. و خب راست می گفت و از آن موقع تا به حال پنج باری رفته ام و شب دراز است و قلندر-مهدار- بیدار. تا صبح معلوم نیست چند بار دیگر قرار است به دست به آب بشتابم ! برای همین سعی کردم تکالیف صبحم را همین شبی انجام بدهم و صفحه ام را به روز رسانی کنم!

شبتون خوش

یا علی

24بهمن1401

عطرآلودجشنواره فیلم فجر 1401روزنوشتهعطرعاشقانه
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید