از بچگی با عطسه کردن مشکل داشتم. یعنی مشکل خاصی نداشتم که. در جمع که عطسه می کردم مورد تمسخر قرار میگرفتم. یعنی میگفتند چه آرام عطسه میکنی. مثل دخترها عطسه میکنی. تعجب میکنم که چه فرهنگ جنسبت زده ای داریم. برای عطسه هم دختر و پسر قائلند. برای گریه هم همینطور. مرد که گریه نمیکند. این هم شد حرف؟ این هم شد فرهنگ؟ مرد بیچاره .. برای ریز ریز رفتار آدم یک برچسب جنسیت میچسبانند تنگش و نمیگذارند آدم خودش باشد. من آدم خجالتی ای هستم. قبلا بیشتر الان کمتر. البته نمی شود اسمش را خجالتی بودن هم گذاشت. خیلی انسان بودم. دوست نداشتم کسی را اذیت کنم برای همین عطسه هایم را خفه میکردم. حالا شاید اختیاری هم نبود ولی به صورت اتومات در جمع به یک هپچو ساده کفایت میکردم.
بر عکس پدرم که وقتی عطسه میکنند چهار ستون خانه می لرزد و اگر کسی پشت در مستراح در انتظار سرویس بهداشتی باشد و فشار هم رویش باشد خود را خراب میکند و یک نمره 9 آیلتز در مهارت ریدینگ کسب میکند. حالا اینکه چه نجس کاری ای میشود را کار ندارم. ولی همین را می دانم که حسابی همه مان به خود می لرزیم وقتی بابا عطسه می کنند. ولی من چه؟ من خیلی محترمانه گویی خواسته باشم با صدا خفه کن کسی را بکشم عطسه میکنم برعکس پدرم که توی کار آر پی جی و موشک اندازیست.
البته با تمرین مشکل حل میشود. یعنی از یک زمانی به بعد دیگر من تمرین عطسه میکردم.
هپپپپچووووووووووووووووووووووو ...
هپپپپپپپپپچچچچچچچچچچچچچچووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو ... هههههههههههههههههههههههپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو...
بس است دیگر. کاه از خودم نبود کاهدون که از خودم بود. پس با کمی تمرین بهتر شدم در عطسه پرانی. ولی باز هم در جمع که قرار می گرفتم هپچو ... یک عطسه ی خیلی نازک و ضعیف چون صدای پای مورچه ای کوچک در بیابانی بی پایان. و این اتفاق در جمع های دوستان و جلسات یا کلاس ها اتفاق می افتاد که مملو بود از جمعیت دکترهای عطسه شناس و متخصصان پیامدهای سانسور کردن عطسه. یعنی کافی بود من یک عطسه ی کوچک بکنم تا همه لباس های خودشان را عوض کرده و با عبا و امامه و نعلین بروند بالای منبر و از پیامدهای خفه کردن عطسه و وحشیانه و بلند و گوش خراش عطسه نکردن بگویند.
حالا میدانم با خودتان می گویید این هم شد دغدغه؟ این هم شد موضوع برای نوشتن؟ ولی باید بگویم همین ها کلی روی ذهن و روان آدم تاثیر میگذارد. همین گیرهای ریز و درشت اطرافیان! حالا این همه ویژگی خوب دارم منِ بنده ی خدا. چرا گیر داده اید به موضوع به این کوچکی؟ شاید تقصیر خودم بوده که این قدر باحیا بودم و چنین خودسانسوری میکرده ام وگرنه کسانی هستند که حتی صدای منتشره از قسمت تحتانی شان را هم سانسور نمیکنند و بعد از کر شدن مستمع و تهوع و انزجارشان اعلام میکنند که خارجی ها می گویند این صدا اشکال ندارد و خوب است و روح افزاست. فقط باد گلو زشت است... احسنت. حقی که باید به این دوستان نوبل اخلاق بدهند. نابغه ها. جایزه ی شما هزار باد طلایی ست با بوی ... نمی دانم. انتخابش را به خودتان میسپاریم! والا ...
سید م. بنی هاشمی
1آذر1402