ویرگول
ورودثبت نام
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمینویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۵ دقیقه·۵ ماه پیش

وقتی شب روز میشود و شبروز فامیلی میشود ..

کاربر ویرگولی جناب خانوم شب روز با اسم های مختلف که آخرینش تخس دیوونه بود را خیلی ها می شناسند فکر کنم. و خب فامیل ایشان شبروز است و من مدت ها به دنبال فلسفه ی انتخاب این فامیلی بودم. با خودم میگفتم چه شده که این فامیلی خاص و جالب را برایشان انتخاب کرده اند؟ آخر پارادوکس جالبی دارد این فامیلی مثل سیاه و سفید. مثل شور و شیرین. خلاصه به صورت پیگیر ازیشان خواستم که بروند و ته توی ماجرا را درآوردند. بعد از مدت مدیدی با چشمانی بشاش و ذوقی عیان آمدند و گفتند : سید ... یافتم .. یافتم. من هم که یادم نبود گفتم چه را یافتی ؟

گفت : فلسفه ی فامیلم را.

گفتم : به به،  بگویید تا بدانیم

گفت : در روزگاران قدیم. در آن ایام که هنوز روستایی بوده و عشایر به شهر کوچ نکرده بودند. پدر بزرگی داشته ام که دام داشته. گوسفند و اینطور چیزها . مسئول ثبت احوال آمده و از پدربزرگ گرامی ام چند سوالی پرسیده و گفته به چه کاری مشغولی؟ ایشان هم گفته اند دام داریم. شب و روز مشغول همین هاییم. دیری دیری دین. در ذهن مامور جرقه ای میزند و میگوید خب دامدار که خیلی فامیل جالبی نمیشود. شبروز چطور است؟ دینگ ... خودش است. فامیلشان را میگذارم شبروز.

و خب بدین گونه یکی از بزرگ ترین سوال های حیاتی زندگی من پاسخ داده شد. خداروشکر. و من با خودم میگفتم که اگر به جای شب و روز میگفتند شبانه روز، یا میگفتند صبح تا شب فامیلشان را چه میگذاشت آن بنده خدا؟

البته من درین صحبت های فراوانی که با افراد مختلف در مورد فلسفه ی فامیلشان داشتم به این نتیجه رسیدم که آن ماموران ثبت احوال حسابی باهوش بوده اند و با خلاقیت فراوان فامیل ها را انتخاب می کردند.

راستی فلسفه ی فامیلی شما چیه؟

تا فلسفه ی فامیلی دیگر. خدا یار و نگهدارتان.

پی نوشت 1: تاسوعای حسینی رو به همه ی دوستان تسلیت میگم.

پی نوشت 2: یک صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان علیه السلام بفرستید.

پی نوشت 3: امروز ، جمعی از دوستان قرار پاکسازی مسیر پیاده روی از میدان بسیج تا حرم رو گذاشته بودن که به خاطر گرمای بی شائبه ی هوا نرفتم.

پی نوشت 4: تیر بگذرد هوا بهتر می شود. البته تا وسط مرداد همین آش است و همین کاسه احتمالا. ولی چون من متولد میشوم هوا رو به خنکی میگذارد.

پی نوشت 5: اگر نظری پیشنهادی چیزی در مورد پست هام دارید بگید. حس میکنم خیلی کم دیده میشن. دلیلش رو نمیدونم. اشتباه هشتگ میزنم؟ باید تو انتشاراتی جایی ادش کنم؟ از تجربیات ارزشمند خودتون من رو بهره مند کنین.

ویرگول خیلی کاربر زیاد داره و من زیر پست های مخلف که نگاه میکنم کلی آدم جدید میبینم که خب هیچ وقت فرصت آشنایی نداشتیم.

پی نوشت 6: امروز عموجان با سطل حلیم آمدند خانه مان. حالا نمیدانم چه شده بود که آمده بودند ولی خب یک دلیلش صله رحم بوده یک دلیلش دیدن خواهرم که از تهران آمده. عموجان خواهرم را که میبیند یاد دختر مرحومشان می افتند آخر خیلی شبیه هم بوده اند. بنده ی خدا دختر عمویم. چندین سال پیش سرطان گرفتند و پس از مدت ها مبارزه با این بیماری سخت جان به جان آفرین تسلیم گفتند. خداوند بیامرزدشان. برای همه ی رفتگان فاتحه بخوانید و صلواتی هدیه بفرستید تا به روحشان برسد.

پی نوشت 7: دیشب تو روضه هرچی زور زدم مگر اشکم میامد؟ تا تونستم توسل کردم. اسم شهدا رو آوردم. به حضرت فاطمه رو انداختم. به حضرت عباس. به عمه جانم حضرت زینب. به هر که توانستم. آخر نمی دانم چه شد که زجه زدم و کمی اشک جاری شد و بهتر شد. البته بررسی هم میکردم با خودم که چه کرده ام که اشکم خشک شده؟ گفتم شاید از شنیدن آن موسیقی های توی باشگاه باشد که قلبم سخت شده باشد. شاید از وضعیت حجاب حال حاضر باشد .. و خیلی چیزهای دیگر.

شاید با خودتان بگویید این ها چه ربطی دارند. باید بگویم همه ی این ها مربوط اند و اثر وضعی میگذارند روی روح آدم. آدم شاید از روی قصد کاری را نکند ولی همان اثر خودش را میگذارد مثل آلودگی هوا که نفس کشیدن در شهر اثر خودش را می گذارد.

پی نوشت 8: شله نذری نخوردم. ولی دیروز دامادمان رفته بود و از آن شله ها که تند نیست خریده بود و خوردیم. خیلی با تندی نمیسازم. چه غذای تند باشد چه آدم تند باشد.

پی نوشت 9: یکی از راننده های شرکتمان آمده بود توی اتاق و درد دل میکرد. بازنشسته ی ارگانی ست و برای اینکه بیکار نباشد آمده شرکت ما و راننده شده است. وضع مالیش خوب است. داشت در مورد ماشین هایش صحبت میکرد و میگفت من بچه هایم هر چه لازم داشته باشند بهشان میدهم باهاشان کنار میام. منت سرشون نمیزارم. هواشون رو دارم اونام هوام رو دارن .. از ماشین دنایی میگفت که میخواسته بخره و دخترش چشمش به پژو 207ی اقتاده و گفته چقدر قشنگه. هی من گفتم ماشین دنا را میخواهیم بخریم، باز گفته چه 207 قشنگی. بهش گفتم چشمت را گرفته؟ گفت آره و منم برای دل او که شده 207 را خریدم و دادم بهش.

گفتم خب معلومه هوات رو دارن حاجی. بعضی پدرها انقدر منت میزارن و اذیت میکنن که ادم از زندگیش سیر میشه. بعد داستان پسری را برایش تعریف کردم که پدرش سوپر میلیاردر بوده و همه ش منت میگذاشته سرش. تا اینکه آخر کار پسر نامه ای مینویسد که من رفتم پدر برو با پول هایت خوش باش. و خودکشی میکند ...

کاش اگر کاری برای کسی میکنیم توی سرش نزنیم. بی منت کار کنیم.

 پی نوشت 10: تاسیان رو میبینم. خوش ساخته. کلا هم از چیزهای عاشقانه خوشم میاد. بازی های خوبی هم داره ..

تاسوعای حسینی

14 تیر 1404

از پست های قبلیم :

معرفی سری فیلم های جانوران شگفت انگیز

راننده ی مهربان و پسرکِ طلبکارِ پر رو .. (اسنپ نوشت)

معرفی کتاب " سینوهه "

روزنوشته
۴۹
۷۴
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
نویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
در آغوش کلمات
در آغوش کلمات
مجله های نویسندگی انتشار مطالبی که برای نویسندگان و شاعران از نان شب واجب تر است .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید