راستش اول که این کتاب رو میذاشتم تو ویرگول کلی ذوق و شوق داشتم. گفتم درست که کتابم چاپ نشد ولی اینجا انتشارش میدم حتما کلی استقبال میشه ازش و کلی آدم میخوننش و میخندن و کامنت میذارن و ازینطور حرفا. ولی ازین خبرا نبود که نبود! نمیدونم دلیلش چیه؟ نثرش ثقیله یا کشش داستان کمه و جذاب نیست. حالا هر چی! یک شعری هست که میگه من فلان شهر را دوست دارم چون یکی از مردمش رو میشناسم. حالا منم این رمان رو میذارم چون یک نفر از اهالی ویرگول -مرتضی دهقان- پر انرژی میخونش و کامنت میذاره و منتظره تا قسمت بعدی رو بذارم.
البته یلدا روشن و چند نفر دیگه هم شاید دارن میخونن! ولی خب خیلی هم منتظر قسمت بعدی رمان هم نیستن و اونقدرام نظر خاصی در موردش ندارن که بخوان کامنت بذارن پای پست و به نویسنده ی اثر یک انرژی ای چیزی بدن.
قسمت 72
موسیو به خانه رسید و کلید انداخته وارد شد. به آشپزخانه رفت. مادرش را بوسید. در یخچال را باز کرد. یک سیب برداشت. گاز زد. از اتفاقات آن روز هیچ به مادرش نگفت. به طرف اتاقش رفت. در را باز کرد و وارد شد. در را محکم پشت سرش بست. خودش را روی تختش انداخت. به اطراف تختش نگاهی انداخت. چشمش به کتاب خواستگاری هایش که گم شده بود افتاد. این غیب و ظاهر شدن کتابش را زیر سر شمران دید. ولی اعتنایی نکرد و کتاب را باز کرد تا بقیه اش را بخواند.
(( به دل نشستن (عشق)
ششمین معیار برای ازدواج به دل نشستن است.
سوال : آیا لازم است برای ازدواج عاشق طرف مقابل باشیم ؟
عشق برای ازدواج لازم نیست.
تعریف عشق :
1- یک سوتفاهم بین دو احمق که آخر با یک ببخشید تمام می شود.
2- عشق مِشق سیخی چند؟
3- استغفرالله حرفای ناموسی؟
4- اشتن برگ : ترکیب 3 عنصر شور ، صمیمیت و تعهد
5- عشق حک شدنی است
*) عشق برای شروع زندگی لازم نیست.
*) عاشق بودن لازم نیست اما دوست داشتن و به دل هم نشستن لازم است.
مهم) به دل هم نشستن یکی از مهمترین معیارهای ازدواج است.
که موسیو خدا را شکر کرد که همه ی گزینه های روی میزش به دلش نشسته بودند.
ازدواج در حالت اکراه توصیه نمی شود.. یکم رفت و آمد کنید شاید به دلتان نشست.
نگاه به دختر در جلسه ی خواستگاری واجب است.
رسول الله فرمودند : حیا به دو گونه است ، حیای احمقانه و حیای عاقلانه. حیای عاقلانه ریشه در دین و ایمان دارد بسیار قابل تحسین است. حیای احمقانه همان کم رویی و خجالت نابجا و غلط است. – پس موسیو که در خواستگاری ها کم رو و خجالتی بود و فقط یک نظر بدون پلک زدن دختر را می پایید بدین نتیجه رسید ازین به بعد خواستگاری می رود خوب نگاه کند تا ببیند دخترک به دلش می نشیند یا نه.
نکته مهم ) علف باید به دهن بزی شیرین بیاید.
موسیو چشم هایش گرد شده و کتاب را بست. از خود پرسید آخر.. همچین ضرب المثلی باید در این کتاب بیاید؟ یعنی من بزم و دخترک علف یا بالعکس؟ موسیو حسابی ذهنش مغشوش گشته بود. آخر این چه اصطلاحی بود؟ که یادش آمد برای ازدواج ضرب المثل شتری است که در خانه ی همه می خوابد هم به کار می رود پس خیالش راحت شده و دید کلا عبارت های مربوط به ازدواج از یک طرف خر و بز و شتر و غیره ای در خود دارد. چه بسا خیلی های دیگر هم که موسیو را می دیدند پندش می دادند که خر شده ای می خواهی ازدواج کنی موسیو ؟
نکته : کسی که چیزی را دوست نداشته باشد یاد او و نگاه به او را هم دوست نخواهد داشت. ))
موسیو دیگر حوصله اش سر رفت و یک نگاهی بیَنداخت ببیند چند صفحه از کتاب مانده که دید هنوز نصف بیشتر کتاب مانده است و می ترسید کتاب را تمام نکرده ازدواج نموده و سرش کلاه برود. اما خب قرص یا آمپول کتاب موجود نبود که سریع بخورد یا تزریق کند و همه ی محتویاتش را یاد بگیرد. اما آن دخترک که بود؟ همان دختری که چشم های سیاه و ناخن های دراز و لاک-سیاه-زده داشت. همان که از دهانش خون میامد و گردن خروسی را می شکاند و می گفت یک نگاهی هم به ما بیانداز یا شیخ! حسابی ترس بر اندام موسیو افتاد. نکند یکی از اصحاب لرد سیاه بوده باشد؟ پس شماره ناشناس را برای حمامه و هرماینی فرستاد و پرسید شما نمی دانید این شماره از آن کیست؟
حمامه پاسخ داد : (( به ریش موسیو شیخ قسم .. نه نمی دانم ))
هرماینی پاسخ داد : (( این شماره خط دوم حمامه است .. موسیو مواظب باش. حمامه آنی که فکرش را می کردم نیست. از آرایشگاهی موهای من دزدیده و چند گالن معجون مُرَکب پیچیده برای خودش درست کرده و هر روز می نوشد تا شبیه من شود و مخ تو را بزند ))
موسیو با کف دست به پیشانی اش زد و فهمید آن چهره ی پلید و کریه چهره ی واقعی حمامه ببوده است پس هر دو شماره را در لیست سیاهش قرار بداد و به خدا پناه برد ازین فتنه های آخر الزمان. سپس به آشپزخانه رفته و از مادر پرسید (( خواستگاری جدید مدید چه خبر؟ )) که مادر لب هایش را جمع کرده و به سراغ دفتر قهوه ای شماره هایش رفت و گفت (( برای امشب خانه ی آقای بدقولیان پور را هماهنگ کرده ام که کنسل کردند و گفتند فردا صبح بیایید. )) پس موسیو گل از گلش شگفته و منتظر گشت تا فردا صبح شود. به اتاقش بازگشته و دید پشت پنجره اش زاغی سیاه بنشسته و غار غار می کند و پی پی می نماید. پس موسیو که از کلاغ ها هم خوشش می آمد هم می ترسید که نکند جن خانگی ای چیزی باشند. خودش را جای زاغک گذاشت و تمرکزش را به هم نریخت و گذاشت خوب کارش را بکند و برود. باری نرفت و بعد از قضای حاجت زل زد به موسیو و هی سرش را پایین آورده و با اشارت نوک به موسیو رساند که بیا پیش من کارت دارم.
موسیو به سمت پنجره رفت. زاغک اشاره کرد که پنجره را باز کن، باری موسیو به خرابکاری های زاغ اشاره کرد و بهش فهماند موضوع امنیتی است و اگر اتاقم کثیف شود سرم بالای چوبه دار می رود. پس زاغ به صحبت در آمد (( السلام علیک یا موسیو شیخ. )) موسیو جواب سلامش را داد و گفت چه می خواهی؟ زاغ کمی این پا آن پا کرد و غار غار برآورد (( راستش من از طرف لرد سیاه برایت نامه ای آورده ام ... غااار ... که چون در را باز نمیکنی مجبورم خودم برایت بگویم.غاااار.. –در این لحظه صدای زاغ عوض شد- سلام بر تو موسیو شیخ. نامه از طرف من ارباب ساحران و افضل علما فی السحر و الشامورتی بازی لرد سیاه است که از تو دعوت آورده ام یا به ما بپیوندی یا بیای تا تو را بکشیم چه بسا که هری پاتر گفته من پسر برگزیده نیستم و تو را بعنوان پسر برگزیده معرفی کرده و خِیل ما جادوگرانِ سیاهِ بد ادا را به سمت تو روانه نموده است. باری در مرزهای ایران گیر کرده ایم و مجبور شدیم این زاغ را به دنبالت بفرستیم تا پیام ما را به تو برساند. ))موسیو که پیام زاغ را اَتمَم و اَکمَل بشنید با دو دست خویش بر سرش زده و چند فحش آبکشیده به هری پاتر داد. سپس دستش را روی کاغذ سفیدی گذاشتی و دور انگشت شستش خطی بکشید و از لای پنجره بیرون بداد تا زاغ با نوکش آن را بگیرد و برود. پس زاغک خوشحال نامه را بگرفت و چون موسیو ازو خداحافظی بکرد او هم آمد خداحافظی کند برگه ی نامه بر روی پی پی هایش بیفتاد و کثیف شد باری همان را برداشته و برای لرد سیاه ببرد. موسیو برای دقایقی خوشحال ببود و با خود فکر می کرد چه کار شاخی بکرده است و مشت محکمی بر دهان لرد سیاه بزده است باری یک دفعه یادش بیامد که نشان دادن انگشت شست در انگلیسی به معنای اوکی دادن و قبول کردن و بیعت است. اما کاری بود که شده بود. موسیو حسابی پکر شده بود ! از آن طرف حمامه که دیگر دستش برای موسیو رو شده بود و خدا را شکر می کرد. ازین طرف هم زاغک که از طرف لرد سیاه برایش نامه بیاورده بود. موسیو که پاک از قدرت خودش در دعا کردن یادش برفته بود در فکر عمیق فرو رفت تا راه حلی پیدا کند. باری همان شب باید مشکل را حل می کرد چه بسا فردا صبح می خواست از برای خواستگاری برود. پس گفت (( بر لرد سیاه و هر چه نوچه و زاغ و مار و صحابی دارد لعنت و انشاالله همه شان بمیرند و به زمین گرم بخورند ))
پس از دقایقی صدای پیامک گیر موسیو بلند شد. موسیو ماسماسک همراهش را باز کرده و دید پیامی از طرف هرماینی دارد. (( هم اکنون لرد سیاه و همه ی خدم و حشمش در پشت مرزهای ایران در منطقه ی مرزی مهران به هلاکت رسیده و به زمین گرم خوردند ))
(( دمت گرم موسیو ))
(( به ریش مرلین قسم ! جماعتی را از خطر نجات دادی ))
(( خدا خیرت بدهد ))
هرماینی حسابی ذوق کرده بود و کلی پیام و شکلک تصویری برای موسیو فرستاده بود باری موسیو نمی توانست پیام ها را کامل ببیند پس موسیو که دید به یک ماسماسک همراه بهتر نیاز دارد از خدا خواست که یک مدل جدیدش را نصیبش فرماید که همان لحظه جغدی پشت پنجره ی موسیو ظاهر گشت و ماسماسک مدل جدید برایش آورده و رفت. و آن هدیه ای بود از طرف هرماینی و هری و رون. پس سریع روشنش نموده و خبر هرماینی را در شبکه ی مجازی ناسوس بدید که برایش بفرستاده بود. و در آن خبر که همراه عکس ببود فهمید لرد سیاه همان لرد ولدمورت هری پاتر این ها نبوده است بلکا جادوگری سیه چرده ببوده است که خودش را لرد سیاه می خوانده و در صدد برپایی دوباره حکومت لرد ولدمورت ببوده است که با آن دعای موسیو از بین رفته و با اصحابش به زمین گرم خورده اند. موسیو خوب در عکس ها دقت کرد و در یکیشان عکس همان عفریته که چند شب پیش برایش پیام تصویری فرستاده بود را بیافت. پس از خدای تشکر ویژه بکرد که او را از خطر برهانیده است و با خیالی راحت و نَفسی مطمئن سرش را گذاشته و خسپید.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------برای خواندن قسمت های قبلی روی لینک زیر بزنید:
https://virgool.io/@mahdarname/list/qklz1imefigu
برای خواندن رمان یک عاشقانه سریع و آتشین روی لینک زیر بزنید: