این کلاس ها از وقتی شروع شد که ما دایی شدیم و دیدیم این بچه ها نیاز به سرگرمی دارن و ما هم که حاضر نیستیم خیلی جایگاه دایی منشانه ی ابر قدرتانه ی خودمان را پایین بیاوریم. پس برداشتیم و طرح و نقشه کشیدیم و بازی ای طراحی کردیم تا هم بچه ها کیف کنند و ما هم بهمان خوش بگذرد. البته این بازی نکات معنوی و اخلاقی بی شماری هم داشت. خلاصه ما برداشتیم و کلاس شائولینی برقرار کردیم و به این بچه های خواهرها تمرین و مشق و تزکیه نفس و اخلاق آموختیم. به طوری که بچه ها کاملا سرشان گرم شود. حدود و حرمت ها را رعایت کنند و چیزی هم یاد بگیرند.
نظام دنیا بر پاداش و جزاست و خدا مردم را به بهشت و جهنم وعده داده. ما هم برداشتیم بچه ها را به کمربندهایی مجازی وعده دادیم که روی هوا برایشان میبستیم و آنها ذوق میکردند. راستش الگوی من در این امر حسن صباح بود که روزی آمدند و گفتندش که چطور این اصحابت چنین گوش حرفت می کنند او هم یکی از اصحاب را گفت علی .. و کله ش را به نشانه ی اینکه خودت را بینداز پایین تکان داد و آن علی مورد نظر خودش را انداخت پایین و حسن جان هم گفت اینطوری. خلاصه من هم دنبال پرورش چنین شاگردانی بودم که متاسفانه به خاطر عدم همکاری صد در صدی خواهرهایم تا حدودی به این هدف رسیدم.
حالا این خواهرها و بچه هایشان هر وقت میخواهند بیایند مشهد میگویم که خب هدایایی که حاصل دست رنج خودشان است بردارند و برای استاد شائولینشان بیاورند. هدایایی که حاصل آموخته ها و مهارت ورزی هایشان در این ایام غیبتشان است. البته در این بین در طول سال هم بهشان زنگ میزنم و حالشان را میپرسم و میگویم یادشان نرود کاردستی ها و نقاشی ها و اینطور چیزهایشان را درست کنند و بیاورند که این بار تحفه ها نیاوردند و گفتند همینجا به صورت لایو می آییم و برایتان درست می کنیم استاد جان. در پست های دیگری به دستاوردهای کلاس های شائولین و شاگردهایم اشاره کرده بودم. حال می خواهم با توجه به درخواست های مکرر دوستان شرحی بدهم از این دوره از کلاس ها.
این بار این ها که میخواستند بیایند مصادف شده بود با ماه مبارک رمضان. یعنی خواهر کوچکم و فرزندانش اول ماه رمضان آمدند. بچه های آن خواهر دیگرم چند روز بعد. شاگرد تازه وارد امیرعلی در بدو ورود به خانه دست به کار شد و خواست ره صد ساله را یک روزه برود پس تند و تند شروع کرد به کاردستی درست کردن. همان روز اول 4 تا چیزیی درست کرد و من گذاشتمشان توی قفسه ی کتابخانه ام.
شاگرد اعظم فاطمه ، خواهر امیرعلی با دان 4 شائولین هم یک سری کاغذ حاوی دستوالعمل پخت غذاهای متنوع آورد و گفت من این ها را میخواهم برایتان درست کنم دایی جان. رخصت. گفتم تفضل. و همانا آشپزی و مسائل شکمی از رئوس تربیتی کلاس ماست. پس برای دست گرمی پس از کلی تمرین و حرکات کششی در روز سوم ماه مبارک فاطمه بانو دست و پنجه اش را گرم کرد و پس از خرید یک سری اقلام شروع کرد و غذایی خارجکی به نام جامبوشلز درست کرد که حقا خوشگل و دل فریب بود. و یک نوع پاستا بود.
بهش گفتم تو رفته ای و در کلاس پخت غذاهای فینگر فود شرکت کرده ای و راضی نیستم ازت اگر سه چهار تایش را برای استاد شائولینت درست نکنی و همانا دان 4 شائولینت به این غذاها وابسته است. فاطمه امسال جشن تکلیف هم شده بود و باید روزه هم می گرفت. پس هم امتیاز روزه میگرفت و هم امتیاز شائولین. یک کادو هم برای داوری مسابقات نویسندگی کیش و مات ، دختر مهتاب بانو برایم فرستاده بود که یک پازل کشتی بود که باید این ها را بهم وصل میکردی و کشتی میساختی پس منت بر سر شاگردان گذاشتم و گفتم اگر این را هم درست کنید جایزه خوبی نصیبتان می شود. امیرعلی که تازه در کلاس شائولین وارد شده و شش سالش بیشتر نیست و کمربند زرد کمرنگ داشت و با کاردستی هایش به کمربند گلبهی پر رنگ رسیده بود زود می خواست این پازل را درست کند و به جایزه اش برسد که بهش گفتم دست نگه دارد تا دختر خاله اش که او هم دان 4 شائلین دارد برسد و با هم درستش کنند.
ایام به سرعت برق و باد می گذشت. شاگردان نفس ها را در سینه ها حبس کرده بودند تا اینکه زینب بانو از تهران رسید و همان اول کار هدیه اش را تقدیم استاد کرد که چندان مطلوب نبود ولی برای دفع شر و جلوگیری از مقلطه ها و قال و دادهای وی پذیرفتیم
پس آن سه شاگرد دست به کار شدند و با اعلام جایزه شان که پیتزا بود در سه سوت پازل را درست کردند و شد آنچه شد.
در این میان یکی از شاگردهای اخراجی-خوارج- که در همان عنفوان کلاس های شائولین به خاطر خبرکشی و حسادت و دسیسه هایش لیاقت حضور در کلاس ها را از دست داد آمد و مقام جدیدی در کلاس های شائولین پدید آورد.
یعنی یک روز آمد و گفت یا استاذ .. دایی جان .. من غلام شمام ، ارادتمند همه ی شاگردان شائولینم و این حرف ها و اینجا بود که مقام غلام شائولین در کلاس ها شکل گرفت و هر کس شیطنت می کرد و به حرف استاد گوش نمی داد به این درجه می رسید. از جذابیت های کلاس شائولین استاد دایی این است که صفر و صدی نیست. بلکه درجات منفی هم دارد. یعنی کسی که اخراج می شود نامش خوارج است. کسی که در پایین ترین درجه است کمربند قهوه ای سوخته می گیرد و طول میکشد تا به سفید برسد. بعد کمربندهای گوناگون کمرنگ پر رنگ می گیرد تا برسد به کمربند مشکی و بعد هم دان یک تا ده.
این پسرها خیلی شر و بازیگوش هستند و سریع می خواهند برسند به آخرش و اصلا دوست ندارند از مسیر لذت ببرند. برای همین امیرعلی آمد و گفت من میخوام دان ده بشم. گفتم بسم الله. ولی زمان میبرد. دان ده را هم باید بروی تبت پس از گذران کلی مراتب و مراحل از خود استاد اعظم شائولین-گولاخ چاهه بزرگ- در معبد بگیری. ولی در این راه دو ماه باید در غاری با خرس ها و شیرها و پلنگ ها سر کنی و اگر زنده ماندی بروی کمربندت را از استاد بگیری. خلاصه همان غروری که می فرمودم به سراغش آمد و گفت که دایی من هم کلاس برگزار کرده ام و حالا من ده تا سوال ازتان می پرسم اگر جواب بدهید بهتان کمربند می دهم. خلاصه من از مراحل مختلف گذشتم و دان ده کلاس امیرعلی را گرفتم و گفتم خب برو بشین سر جات دیگر و شروع کنید به درست کردن آن کشتی.
این سه تا هم شروع کردن به جدا کردن قطعات پازل از هم و وصل کردن قطعات به هم و چون وعده پیتزا بهشان داده بودم. روز 29 اسفند برشان داشتم و بردمشان پیتزا شبدیز-یکی از معروف ترین پیتزایی های مشهد- و برایشان پیتزا سفارش دادم و قارچ سخاری و لازانیا. البته شایان ذکر است که خودشان سفارش دادند و خودشان کارت گرفتند و رفتند حساب کردند. تا یاد بگیرند این کارها را. ازشان فیلم هم گرفتم و مصاحبه کردم باهاشان که چه حسی دارند که کلی ابراز رضایت کردند و به داشتن چنین استاد شائولینی افتخار کردند.
غذاها رسید و نوش جان کردند و پیاده رفتیم تا مترو و با مترو برگشتیم. البته میخواستیم سری به برج آرمیتاژ هم بزنیم و برویم برای فاطمه کادوی جشن تکلیف بخریم که گفت میخواهم سوپرایز شوم و قرار شد با زینب برویم یک بار خریدهایمان را بکنیم و بیاییم فاطمه را سوپرایز کنیم. قبل از آمدن زینب. فاطمه می آمد و می نشست پای سیستم و می گفت دایی می خواهم چیزی بنویسم برایتان. حالا دختر نه ساله چقدر تایپ کردن مگر بلد است؟ ولی خب اجازه دادم بهش و نشست و نامه ای برایم شروع کرد به نوشتن و چون تمام شد و خواندش برایم. برگ ها و کمربندها و آوندها و ساقه هایم ریخت و کلی کیف کردم.
گفتم حقا که شاگرد خودمی. کمربند افتخاری پاچه خواری را هم بهش دادم ولی خب به نظرم آمد که حرف هایش همه از عمق جان بود چه بسا که استاد به شاگردانش توجه فراوان کرده و آنها را تکریم فراوان میکند.
پس نوشت و خواندم و اشک شوق در چشمانم جمع شد و چون نقاشی اش خوب است گفتم که نقاشی هم رویش بکشد و پاکت نامه هم برایش درست کند که کرد.
حالا چند روز بعد از پیتزا خوری رسیده و پنج فروردین هم جشن تکلیف فاطمه خانوم است و ما هنوز کادو جشن تکلیفش را نخریدیم پس با زینب رفتیم برج آرمیتاز و آنجا یک کتابفروشی لوازم تحریری خفن است. رفتیم آنجا و یک کتاب و کلی لوازم تحریر فانتزی و باحال بدرد بخور برایش خریدیم. البته زینب هم چیزهایی برای خودش برداشت که خب اشکال نداشت،نوش جانش.
آمدیم خانه و کادوها را به شاگرد شائولین جان تقدیم کردیم و کلی کیف کرد و تشکر. حقا که شاگرد زحمت کش و خدوم و مهربانی ست. البته همه شان خوبند بعضی سوگلی. بعضی منگولی.
حالا ویدیوها را اینجا که نمیشود گذاشت ولی خب بانمک شده و جالب است. در انتها هم فاطمه که در مدرسه کار با اینشات را یاد کرفته بود یک کلیپ از خاطرات عید 1403 و کلاس شائولین ساخت و خودش رویش حرف زد که خیلی باحال شده بود. دو مدل غذای دیگر هم تا پایان سفرشان درست کرد که یکیش بورک گوشت بود و دیگری هم کیک مرغ که همه شان عالی بودند و می خواستم بهش کمربند خیلی بالا بدهم که دیدم دعوا می شود و نمی شود جمعش کرد فقط به خودش گفتم که خیلی از کارهایش خوشم آمده و در قلب من جایگاهی بس رفیع دارد فقط صدایش را در نیاورد که زینب خون به پا خواهد کرد.
خلاصه این دوره از کلاس ها هم به پایان رسید و با رشوه امیرعلی دوباره به مقام کمربند گلبهی پر رنگ برگشت و همه چیز به خیر و خوشی پایان یافت.
پی نوشت 1: مادرم برای درست کردن سحر شب تا صبح بیدار می مانند و این بچه ها هم می خواستند همش بیدار بمانند و سر و صدا می کردند و نمیگذاشتند کسی بخوابد برای همین رفتم و یک حکم شائولینی دادم که هر کس صدایش دربیاید 1000 امتیاز ازش کم میشود و کسی که سریع بگیرد بخوابد 500 امتیاز بهش میدهم. پس درجا همه گرفتند و خوابیدند.
پی نوشت2: مادر بچه ها نماینده های استاد شائولینند و استاد از مادرهایشان نمره می خواهد پس باید حرف مادرشان را خوب گوش بدهند.
پی نوشت 3: کلاس ها با تعداد محدود خوب است ولی تعداد زیاد شود برای ایجاد نشدن حسادت خیلی کار سخت می شود.
پی نوشت 4: علاقه مندان به کلاس های شائولین می توانند عدد یک رو به شماره ی 1000455 پیامک کنند.
پی نوشت 5: شبدیز نام اسب شیرین در منظومه خسرو و شیرین است که برمیدارد می دهدش به خسرو دیوانه.
پی نوشت 6: برای سلامتی آقا امام زمان و تعجیل در فرجشون صلوات بفرستید.
پی نوشت 7: یک وقت من و شاگردام رو چشم نکنید ها. :)
امضا: عبد الفانی، الاحقر، دایی شائولین
18فروردین1402
از من بیشتر بخوانید👇👇👇: