ویرگول
ورودثبت نام
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمینویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

کوری یا بینایی؟-معرفی کتاب کوری

"کوری" رمانی از "ژوره سارماگو" است که نخستین بار در سال 1995 منتشر شد و در سال 1998 جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد. نویسنده در این رمان از اسم برای افراد استفاده نکرده و شخصیت ها به صورت توصیفی هستند. مثلا دختری که عینک دودی میزند. پیرمردی که یک چشم بند دارد. دکتر. همسر دکتر. داستان از جایی شروع میشود که مردی پشت چراغ قرمز ناگهان کور میشود. هاله ای سفید جلوی دیدش را میگیرد و بعد این بیماری مسری میشود و تمام کشور را در بر میگیرد.

اولین گروه را به تیمارستانی متروکه منتقل میکنند و غذایشان را تامین میکنند. عده ای که به این کوری مبتلا شده اند را در بخشی و عده ای که با اینها در تماس بوده اند در بخشی دیگر قرنطینه میکنند. اتفاق وحشتناکی ست. مشکلات و مصائبی که برای افراد بوجود می آید. کوری حرص و طمع و شهوت. در این میان زن دکتر هم که به صورت معجزه آسایی کور نشده همراه این جمع میشود و چراغ هدایتی برایشان است. داستان استعاری ست و منطق خودش را دارد. من که خیلی دوستش نداشتم. رمان تلخی بود و ریتم داستان کند بود. من اگر میخواستم بنویسم حتما ماجرایی عشقی را در داستان پیش می آوردم تا تاریکی و کثافتی که در داستان حضور دارد کم تر شود و کشش آن بیشتر شود.

در جایی زن بینا می گوید " تنها وضعیت وحشتناک تر از کوری این است که تنها فرد بینای جمع باشی". حال همین کوری را اگر در شرایط الان خودمان در نظر بگیریم میبینیم که خیلی ها مبتلا به کوری هستند. کوری رسانه. کوری ندیدن حقیقت. کوری شهوت. کوری ثروت و غیره.

رمان مفاهیم عمیقی دارد. شرایط عجیبی برای جماعت کوران اتفاق می افتد و برای حل مشکلاتشان مجبور به برقراری نظم و انضباط و قانون میشوند.

پی نوشت 1: این هفته رفته بودیم با بچه ها کافه اصالت واقع در کوچه ی سعدی 3 ، که یکی از بچه های ویرگول معرفی کرده بودند. جای قشنگی بود. فضای سنتی درست کرده بودند و کیوسک تلفن گذاشته بودند گوشه ی حیاط و حوض گشنگ و دیوارهای با آجر 3 سانتی. ورودی جالبی هم داشت که جان می داد برای عکس

. شکلات داغ سفارش دادم که برداشته بود ازین بسته های شکلات داغ پودری توی آبجوش ریخته بود و برایم آورده بود و من بهش برگرداندمش/اشتباه کردم همون رو میخوردم تا تهش بهتر بود.🙈 بعد یک چای خاص داشتند که دوستم سفارش داده بود و میگفت خیلی خوشمزه است و من خوردم و اصلا خوشم نیامد ازش.🙈😂

بعد داشتم مقایسه میکردم آنجا را با کافه آشتی کنان که اونجا بهتر است و این ها که از قضا صاحب کافه در آن اتاق کنار نشسته بود و وقتی داشتیم میرفتیم گفت همه ی حرف هایتان را شنیدم. و آنجا هم آشنای ماست. ما بهتریم و این حرف ها. شما مثل فراستی هستید. گفتم بهش اتفاقا خوشم می آید از فراستی. آدم متخصصی ست ولی خب لحن بیانش تند است. از این رفتارش خوشم نمی آید. ولی نظرهایش کارشناسی ست. شما هم کافه هستید باید روی اردرهایتان بیشتر کار کنید. می خواستم بهش بگویم که مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. ولی خب گذشتیم. البته استراق سمع کرده بود وگرنه اصلا هیچی نمیخواستم بهش بگم :))

هتل هم بود، یعنی اتاق کرایه میداد
هتل هم بود، یعنی اتاق کرایه میداد
معلومه میرم باشگاه؟ :)) البته انقدر سرده دو تا کاپشن پوشیدم ... :))
معلومه میرم باشگاه؟ :)) البته انقدر سرده دو تا کاپشن پوشیدم ... :))


پی نوشت 2: عکس جدید از بچه هم نداریم. بلیط قطارم نیست یک تهرانی بریم. چه وضعشه. البته از رو یک کلیپی که خواهرم برام فرستاده عکس گرفتم. تقدیم به مریدان مادمازل زینب کوچولو.

اولش داشت میخندید ولی هم میامدی عکس بگیری از ویدیو رو این صحنه میامد
اولش داشت میخندید ولی هم میامدی عکس بگیری از ویدیو رو این صحنه میامد


پی نوشت 3: کتاب دختری از پرو رو شروع کردم. چقدر اسامی محلات و افراد خاص رو میارن تو رمان هاشون. یعنی آدم کلافه میشه. ولی خب رمان جذابه و من خیلی وقته میخواستم بخونمش اما خب گیرم نیامده هر دفعه و خب این رو هم از یکی از دوستان قرض گرفتم.

پی نوشت4: چقدر هوا سرد شده. واقعا بس ناجوانمردانه سرد است.

پی نوشت 5: بستونه دیگه ... پی نوشتم نمیاد. حالا تا اینجا اومدین یک صلوات بفرستین.

پی نوشت 6: همینجوری. حرفی برای گفتن نداشتم.

پی نوشت 7: بالاخره یک قسمت از جوکر رو دیدم. اون قسمتش که مال خواهران بود. نعیمه نظام دوست داشت. چقدر شوهر میخواد این بنده خدا. بقیه به شوخی میگیرن ولی واقعا یکی بره این بنده خدارو بگیره ... J) خیلی خنده دار نبود. ولی خب همون یکمش هم خوبه. لنگه کفشی در بیابان هم غنیمته. البته من طنز خونم با سینفلد تامین میشه. ولی از جو جامعه عقب نمونه ادم بد نیست.

پی نوشت8: راستی نویسنده یک کتاب دیگه هم به اسم بینایی داره که یکی از دوستان پرسید اونو خوندی؟ گفتم نه بابا ... اووون یکی سیاسیه!

13آذر1403

جایزه نوبلکوریمعرفی کتابروزنوشتهنویسنده کتاب
۳۴
۵۲
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
نویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید