صدایم زد ..
-هان؟
با من بودی؟
-هان
تو همان
مرد خوب
با ادب
جذاب
-شما؟
-من؟
-هان
منم همان
-کدام؟
-همانکه می خواستیم
-هان؟
من؟
کجا؟
-در رویا
-هان؟
در رویا؟
چطور ؟ چگونه ؟ از کجا؟
-از رویا فرار کرده ام
برای دیدن تو
می خواهیم؟
-جان؟
-من همانم که همیشه میخواستی
حالا افتاده ای به هن هن و هان و فلان؟
-باورش سخت است
نامت چیست
با منی تا کی؟
می مانی به پایم تا آخر
یا می روی امشب که میخوابم باز؟
-هستم .. هستم
نباش نگران
ببر از حالت لذت
غصه و غم و ترس را بگذار کنار
برای دگران
-باشد .. باشد
کجاست مقصد؟
پیشنهادت چیست؟
سبلان؟
مازندران
یا لاهیجان؟
-هر چه تو گویی
تویی سرور من
تویی آقای من
-پس بیا در آغوشم همین الان
می برمت تا توک کوه ها
هر کجا باشد آرزویت
سوار بر ابرها یا .. پر گشاییم و پرواز کنان
شما گویی چه؟
کجاست مقصد ما؟
کجا رویم که بماند
تا ابد ماندگار
بماند به یادگار؟
-زیر باران خوب است
برویم جنگل
برویم آنجا که
باشد سبز و خرم
بشود فریاد زد
عشق را
که پیچد در دل کوه
در دل ایران و جهان
بشود گل کاشت
برویم جایی
که نباشد دودی
که نباشد اخم
که نباشد غصه
من و تو باشیم و خدا
من و تو باشیم و سرسبزی و عشق
کلبه ای باشد
در دل جنگل
برویم آنجا
بنشینیم
من بیارم برایت قهوه
تو زنی لبخند
دست من را گیری و
بوسه ای بنشانی بر دستم
بوسه ای بر لب هایم
آب شوم از خجالت و ذوق
ذوب شوم در تو
-ذوب شوی در من؟
چرا؟
-که عشقم ماند تا ابد در تو
که فراموشم نکنی
گر نبودم روزی
-آه
باز روز از نو
روزی از نو
غصه شد آغاز با نبودن ها
خسته ام ازین بودن های داغ انگیز
خسته ام از رویا
خسته از خیال های شور انگیز
از پایان های تلخ، غم انگیز
برو رویای آزاد شده
برو یک روزی را خوش باش در دنیا
-نه .. نه ..
من تو را می خواهم
تا با تو
برویم این روز را
بگردیم
برویم بکاریم نهالی را
برویم خوش باشیم
بد است این مگر؟
چه عیبی دارد؟
-عیب آن این است که می ترسم
تو بکاری عشقت را در قلبم
که بری و بماند این یاد در من
که دلم تنگ شود هر روز
که نباشی پیشم
که نهال عشقت هر روز بزرگ تر شود
و من از دلتنگی تو بمیرم هر دم
می فهمی ؟
تو که نیستی رویایی بیش
چه میفهمی حالم را؟
برو خوش باش و بکار
نهالت را توی باغچه ی دل ها
در دل جنگل دنیا
تا مگر عشق شود پیدا
بین مردم
بین ویرگولی ها
سید مهدار بنی هاشمی
اگر می خواهید رمان هایم را بخوانید روی لینک های زیر کلیک کنید :
13فروردین1402