از آخرین باری که اینجا چیزی نوشتم یک سال میگذره! نمیدونم چرا به کل اینجا فراموشم شده بود:/ امروز داشتم به کسی ایمیل میدادم که اتفاقی چند پیام از خبرنامهی ویرگول توی صندوق ایمیلهام پیدا کردم و یکدفعه چیزی توی مغزم تکون خورد: آخخخ دختر!
اگه بخوام آپدیت وضعیتم رو بنویسم: الان حدود شش ماهه که کارآموز پزشکی شدم و وارد بیمارستان شدم برای یادگرفتن مهارتهای عملی قبلا اینجاراجع به سحرخیزی نوشته بودم، گفته بودم که میخوام امتحانش کنم، فکرش رو نمیکردم با شروع کارآموزی سحرخیزی به اجبار به حلقومم ریخته بشه! به ناچار برای اینکه غیبت نخورم مجبور بودم هر روز پنج صبح بیدار بشم و شیشِ صبح از خونه بزنم بیرون یک ساعت با اتوبوس برم تا به بیمارستان برسم و ساعت شیشِ عصر برگردم خونه و زود بخوابم که فردا بتونم زود پاشم! یعنی یه پروسهی اجبارگونه کاری کرد که اگه دلم هم نخواد سحرخیز بشم!
حالا بگذریم... من خیلی ویرگول رو دوست داشتم اونم منو خیلی دوست داشت! با ورود مجدد به حساب کاربریم احساس میکنم یه دوست قدیمی رو دوباره دیدم :))) به هر حال ویرگول جان منو ببخش که یک سال فراموشت کرده بودم :)))
یه ویرگول معذرت!