از وقتی با خطاهای شناختی و دانیل کانمن آشنا شدم، تفکرم درباره آدمیزاد کلا عوض شد. حالا چرا؟ خب قبل از آشنا شدن با این خطاها فکر میکردم انسان جماعت موجودی منطقی با تعدادی خطاست ولی بعد از آشنا شدن با آقای کانمن، کتاب تفکر سریع و کند و نویز، فهمیدم انسان کلکسیون خطاهای شناختیه که گاهی تصمیمهای درستی میگیره!
داستان از جایی شروع شد که یه روانشناس (دانیل کانمن) و یه ریاضیدان (آموس تِوِرسکی) درباره روان انسان با هم صحبت کردن و در حالی که آقای ریاضیدان میگفت رفتار انسان به صورت ریاضی قابل مدلسازیه و آقای روانشناس میگفت نخیرم!
این دوتا ساعتها با هم بحث و گفتگو کردن تا این که تصمیم به بررسی خطاهای اندازه گیری و تحقیقاتی در علم آمار گرفتن. دیدن که اوه! چه خبره! وضع خود دانشمندهای علم آمار که باید خطای کمتری از بقیه انسانها داشته باشن، خرابتره. به عبارتی، خیلی اوضاع خیطه! و شروع کردن به دسته بندی خطاهای ذهن انسان و اسمش رو گذاشتن «سوگیریهای شناختی» و حاصل تحقیقات اینها شد شاخهای در علم اقتصاد به نام «اقتصاد رفتاری» که به پیش بینی رفتار انسان و خطاهای ذهنی در تصمیمات اقتصادی میپرداخت. و همین موضوع در سال ۲۰۰۲ نوبل اقتصاد رو برای کانمن به همراه داشت و متاسفانه، تورسکی اونقدر زنده نموند تا پاداش تحقیقات و بحثهای مشترک با دوست دانشمندش رو بگیره.
شاید تعجب کنید که بگم مغز ما برای تفکر منطقی و شناخت این جهان ساخته نشده! بله! درست خوندید! مغز ما و تمام جک و جونورهای اطرافمون صرفا کارش بقا و زنده نگه داشتن ماست. حالا چی شد مغز وامونده ما کورتکس و نئوکورتکس در آورد شروع کرد به ساختن ابزار و شکل دادن تمدن و غیره و ذلک رو از زیست شناسها برید بپرسید! اما موضوع مهم اینه مغز ما دو مکانیزم رو در خودش پرورش داده: مکانیزم سریع (و خشن!) و مکانیزم آهسته (و مهربون!)
مکانیزم سریع (اما با خطای بیشتر) مربوط به وقتهایی میشده که وقتی برای تصمیم گیری و تفکر طولانی نبوده و اگر مغز اقدامی در جهت بقای ما انجام نمیداد، ما خوراک حیوانات گرسنه میشدیم و یا بر اثر حوادث طبیعی جونمون رو از دست میدادیم. مثل وقتی که مار میبینیم حتی اگر تا حالا تو عمرمون مار ندیده باشیم، به صورت تکاملی یاد گرفتیم از مار بترسیم و یا از محیطهایی که بوی بد میدن دوری کنیم طبیعتا چون پر از باکتریه و باعث بیماری میشه. همچنین سیستم سریع کنترل اعمال غیر ارادی ما رو در دست داره. اگر قرار بود هر بار برای دم و بازدم و یا راه رفتن عادی از سیستم کند استفاده کنیم، کلی انرژی از دست میدادیم و برای کارهایی که نیاز به تفکر عمیقتر و طولانیتر داشت، انرژی کم میآوردیم.
اما مکانیزم کند (اما کم خطاتر) همونطور که بالا مختصر توضیح دادیم، باعث شده انسان بتونه از ابزارها به طور کاربردی استفاده بکنه، پیشرفتهشون بکنه و حتی درباره ماهیت این جهان از خودش سوال بپرسه. هر چی تمدن پیشرفت کرد، نیاز انسان به تفکر آهسته بیشتر شد، اما خطاهای تفکر سریع هنوز باهاش مونده بود. و به همین دلیله که در دنیای امروز حتی بین تعداد زیادی از افراد تحصیلکرده و با تجربه، شاهد سوگیریهای شناختی باشیم. وجود سوگیری شناختی، دلیل بر سادگی، و یا کم هوشی افراد نیست. بلکه به خاطر اینه که ساختار و مدل مغز ما کلا همینه و ما هم در موقعیتهای مشابه ممکنه خطای بزرگتری هم از ما سر بزنه. به عبارتی مایی که یه بنده خدایی رو قضاوت میکنیم که چرا فلان کار رو کردی، آب ندیدیم وگرنه غرق شدنو خوب بلدیم!!
بله که مثال هم میزنم! این سوگیریها انواع مختلفی دارن و حتی بعضی اوقات ممکنه همزمان گیر چندتاشون با هم بیفتیم. لازم به ذکره من مهمترینها رو اینجا مثال میزنم وگرنه تعدادشون خیلی بیشتر از چیزیه که فکرشو بکنید و طبیعتا من هم همهشون رو بلد نیستم و اگر هم بلد باشم و همهشو اینجا بگم این مقاله هم از حوصله نوشتن اینجانب فراتره و هم از حوصله خوندن شما خواننده چشم قشنگ گرامی.
۱- سوگیری تایید (Confirmation Bias)
در این سوگیری ما تمایل به باور اطلاعات و یا تجربههایی داریم که با باورها و عقاید قبلی ما سازگاری دارن. مثلا ممکنه چون به تاثیرگذاری آمپول باور نداشته باشیم، هر دکتری بگه آمپول بزن از نظر ما دکتر خوبی نباشه و بریم سراغ یه دکتر دیگه. و یا اگر مامانمون بگه بازی کامپیوتری ضرر داره در جا شونصدتا مقاله از گوگل در بیاریم نشونش بدیم که تایید کنه بازیهای کامپیوتری مفید هستن. (دقت کنید من نمیگم کدوم درسته کدوم غلط صرفا دارم میگم نه از این طرف بوم بیفتیم نه از اونطرف!)
۲- اثر هالهای (Halo Effect)
این یکی بین ایرانی جماعت خیلی رایجه. این سوگیری این شکلیه که ما فکر میکنیم چون نولان کارگردان خوبیه، پس خودش هم آدم خوب و با اخلاق و همه چی تمومیه و یا شادمهر عقیلی چون خواننده خوبیه پس هر کار دیگهای هم که بکنه درسته! نه آقاجان! اینا هم در نهایت مغزشون فرق زیادی با ما نداره و اونها هم کارهای درست و غلط زیادی انجام دادن. پس دلیل نمیشه فکر کنیم کسی چون بازیگر خوبیه پس از نظر اخلاق و شخصیت هم آدم خوب و درستیه. بنابراین این تفکر هم درست نیست که هر کسی که کت و شلوار شیک پوشیده و کراوات قشنگی زده و روی سن سخنرانی میکنه پس تمام حرفاش درسته. اهم اهم جول اوستین اهم اهم. البته برعکس این موضوع هم صادقه و دلیل نمیشه مثلا من چون قصاب خوبی نیستم پس اخلاقم هم بد و غیر قابل تحمله! (حالا چرا من باید نقش اصغر قصابو بگیرم؟ من میدونم و گوسفند سر کوچهمون!)
۳- اثر لنگر (Anchor Effect)
در این سوگیری ذهن ما روی اولین اطلاعاتی که به دستش رسیده قفل میکنه و همه چیز رو با اون مقایسه میکنه. مثلا فرض کنید قیمت یه جنس خیالی مثل شیر مرغ استرالیایی دستتون نیست. میرید استرالیا و اولین مغازهای که این جنس رو داره قیمت میزنید لیتری ۱۰ دلار، مغازه بعدی لیتری ۲۰ دلار، و بعدی لیتری ۸ دلار. در این مواقع معمولا ما از آدم مطلع سوال میکنیم که قیمت واقعیش کدومه. اما اگر بدون هیچ اطلاعاتی خودمون بخوایم تصمیم بگیریم، میگیم اولی قیمتش منطقیه، دومی گرون فروش و سودجو تشریف داره و سومی هم حتما تقلبیه یا جنسش به قول خودمون قاطی داره! اما از کجا معلوم که دومی جنسش اصل نباشه و قیمتش مناسب و اون دوتای دیگه دارن جنس نامرغوب به ملت غالب میکنن؟
۴- سوگیری Bandwagon Effect (خداوکیلی نمیدونم چجوری اینو ترجمه کنم که آبروریزی نشه!)
این همون قضیه همرنگ جماعت شدنه. مثلا تمایل به ایستادن در صف وقتی که نمیدونیم صف امضای آلبوم دیوار پینک فلویده یا عرضه جاروی حصیری با قیمت نازل برای اولین بار در محل توسط فخری خانوم! این مثل قضیه بیت کوین و ارز دیجیتاله که کل ملت چون پسرخالهشون دنبال این رفته بود اینا هم باید میرفتن بدون این که یه لحظه فکر کنن آقاجان دلیل شخصی من برای انجام این کار چیه؟ مثل این میمونه شما بخواید از اتوبان کرج قزوین برید رشت اما جایی که تابلوی رشت خورده به جای پیچیدن به اون سمت، چون کل ملت دارن میرن زنجان دنبال اونا راه بیفتید و از مسیر اصلیتون منحرف بشید!
۵- اثر دانینگ-کروگر (Dunning-Kruger Effect)
این اثر به اسم کاشفانش یعنی دوید دانینگ و جاستین کروگر شناخته میشه و همون پهلوان پنبهی خودمونه! یعنی شخصی با ادعای بسیار و دانش کم. نمونهای که در اطرافیانمون ممکنه بسیار سراغ داشته باشیم. چقدر آدم آماتور میشناسید که به افراد حرفهای و با تجربه و یا کلا به هر کسی که در رشته یا حرفه اینا داره کار میکنه گیر بدن که این چرا سرش کجه و دمش دراز! در حالی که خودشون تجربه چندانی ندارن؟ اینا دچار اثر دانینگ-کروگر شدن. برعکس این قضیه هم هست، یعنی کسی که با دانش و تجربه بالا، احساس میکنه چیزی نمیدونه و آنچنان هم که بقیه میگن حرفهای نیست. اسم این سوگیری هم Imposter Syndrome یا سندرم تقلیدگر هست.
۶- سوگیری هزینه هدر رفته (Sunk cost)
این در اقتصاد به فیل سفید هم معروفه. شده تو سینما چون فقط پول بلیط رو دادید و یا اگر فیلم دانلودی میبینید، چون حجم اینترنت خرج یه فیلمی کردید، تا آخر یه فیلم چرت و بی سر و ته رو ببینید؟ و یا اگر دانشجو هستید چون وقت و پول خرج رشتهای کردید که دوستش ندارید، تا آخر اون رشته رو ادامه دادید؟ اگر این کارها یا کار مشابهی کردید، دچار سوگیری هزینه هدر رفته شدید. اگر وسط هر پروژهای به این نتیجه رسیدید که فایده نداره، اما چون وقت، پول، انرژی یا هر منبع محدود دیگهای رو خرج چیزی کردید، ادامه دادید، دچار این سوگیری شدید. فکر هم نکنید فقط تو زندگی شخصیه. دولتها و شرکتها سالانه کلی پروژه و برنامه بی فایده رو ادامه میدن چون صرفا پول و زمان خرجش شده. نمونه تاریخیش جنگ ویتنام و هواپیمای کنکورد.
۷- اثر قالب بندی (Framing Effect)
اگر برید بقالی و ماست بخواید بخرید، در حالیکه چربی خون دارید، کدوم ماست رو میخرید؟
ماست A: که روی برچسبش نوشته: ۳۰ درصد چربی.
ماست B: که روی برچسبش نوشته: ۷۰ درصد بدون چربی.
بذارید حدس بزنم: شما ماست B رو انتخاب کردید درسته؟ ولی گول قالب بندی رو خوردید! چون این دوتا یکی هستن! (۱۰۰ منهای ۳۰ مساوی ۷۰!) و (۱۰۰ منهای ۷۰ مساوی ۳۰!) به عبارتی این دوتا دقیقا یه مقدار چربی رو دارن اما چون روی دومی نوشته «بدون چربی» و از عدد بزرگتری استفاده کرده شما گول «چگونگی» ارائه اطلاعات رو میخورید، نه این که «اون اطلاعات واقعا معنیشون چیه.» ما به راحتی گول رنگها و شکلها رو هم میخوریم. مثلا گوشههای گرد در شکلها از نظر اکثر ماها زیباتر و گوگولیتر از اشکال با شکلهای تیز به نظر میان. در حالیکه دلیل منطقی وجود نداره که شکلهایی با گوشه گرد، بهتر از گوشههای تیز هستن یا برعکس.
خبر بد اینه که نمیتونیم از شر این سوگیریها به طور کامل خلاص بشیم اما خبر خوب اینجاست که میتونیم کاری کنیم کمتر دچارشون بشیم. تجربه و مطالعه تاثیر زیادی روی کم کردن این خطاها دارن. همچنین قبل از گرفتن تصمیمات مهم و سرنوشتساز میتونیم از حرفهای های هر حوزه کمک بگیریم تا خطاهامون کمتر بشن. همچنین از تصمیمات با عجله و شتابزده دوری کنیم و سعی کنیم وقتی متوجه وجود خطای شناختی در تصمیمهامون میشیم، ترمز تفکر سریع مغزمون رو بکشیم و سراغ سیستم آهسته بریم. همچنین اگر میدونیم وارد موقعیتی بشیم که ممکنه دچار خطاهای مختلف شناختی بشیم، ترجیحا وارد اون موقعیت نشیم و یا حداقل با دانش و آگاهی کافی وارد اون موقعیت بشیم و یا کاری رو شروع کنیم.
در نهایت برای آشنایی بیشتر مطالعه کتاب «تفکر سریع و کند» دانیل کانمن، ترجمه فاطمه امیدی و انشارات نشر نوین رو که عکسش رو همین بالا گذاشتم توصیه میکنم.
خِرَد و دانش، یارتان.