ویرگول
ورودثبت نام
مهدی نویسنده
مهدی نویسنده
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

درخشش ابدی قلب‌های پاک...

«ما چیزی جز خاطراتمان نیستیم» چیزی بود که بعد از تمام شدن فیلم «درخشش ابدی یک ذهن پاک» به ذهنم رسید. و حالا تصور کنید چه اتفاقاتی می‌افتد اگر همان خاطرات، از ذهن ما پاک شوند؟ این چیزی است که فیلم سعی دارد آن را توضیح بدهد. تقریبا از همان اوایل می‌شود فهمید با فیلمی بسیار عجیب طرفیم. «فلانی تو را از ذهنش پاک کرده!» مگر مغز ما دکمه Shift + Delete دارد که هر چه را دلمان خواست کامل حذف کنیم؟

اما در این فیلم، نه کلید Shift + Delete بلکه یک پزشک این کار را می‌کند! حالا کاری به اخلاقی بودن یا نبودنش یا درست و غلط علمی‌اش نداریم. بحث اینجاست که آیا ما مگر چیزی غیر از خاطراتمان هستیم؟ اگر بخواهیم بخشی از خاطراتمان را پاک کنیم، آیا به این معنی نیست که بخشی از خودمان را از بین برده‌ایم؟

انسان کامل بودن به این معنی نیست که بی عیب و نقص باشیم، بلکه در آغوش کشیدن خاطرات، تصمیم‌ها و تجربه‌های خوب و بدمان است. (در مقاله‌ی آرتور مورگان، به موضوع پذیرفتن عواقب تصمیم‌های خوب و بد اشاره کرده‌ام.) اگر خاطرات خوب نبودند، عکاسی و فیلمبرداری از لحظات خوشمان بی معنی بود و اگر خاطرات بد نبودند، تجربه و آموختن و جلوگیری از اشتباهات، وجود نداشتند. همانطور که با خاطرات، بخش‌هایی از دیگران در ما زندگی می‌کنند، قطعا ما هم در بخشی از خاطرات دیگران زندگی می‌کنیم. پس از بین بردن خاطراتمان به معنای از بین بردن بخشی از دیگران در وجود خودمان هم هست. این چیزی بود که فیلم به بهترین شکل توانست به مخاطب منتقل کند. می‌توانم بگویم این فیلم، نسخه‌ی رئالیستی انیمیشن Inside Out است که در آن لزوم وجود خاطرات شاد و غمگین برای زندگی سالم، نشان داده شده. شاید به همین خاطر است که جوئل، در برابر حذف خاطراتش مقاومت می‌کند. او دارد با پاک شدن بخشی از خودش سخت مبارزه می‌کند.

از ذهن و خاطرات که بگذریم، موضوع قلب اما، فرق می‌کند!‌ جوئل و کلمنتاین، پس از فراموشی باز در جایی دیگر به یکدیگر علاقه مند می‌شوند. و حتی پس از آن که می‌فهمند یکدیگر را از خاطراتشان بیرون کرده‌اند، نمی‌توانند همدیگر را ترک کنند! این هم از باگ‌های قلب است که گاهی عقل و خرد می‌گوید «نه!» اما قلب و احساس مانند کودکی لجباز که در اوج برف و زمستان و دمای زیر صفر، بستنی‌اش را می‌خواهد، می‌گوید «آری!»

حتی در طرح‌های اولیه فیلمنامه قرار بوده کلمنتاین پیر را ببینیم که برای بار پانزدهم تلاش می‌کند جوئل را از ذهنش پاک کند! قلب در همین حد لجباز است و البته، امکان سوء استفاده هم بسیار بالا.

در یکی از اپیزودهای سریال زیبای Fringe که جزئیاتش دقیقا یادم نیست، زنی تقریبا میانسال، درسی اخلاقی به نوجوانی می‌دهد و آن نوجوان که در زمان حال بزرگ شده، خود را از ارتکاب خلافی جدی بازمی‌دارد. در جهان موازی، نسخه دوم همان شخص بر اثر تصادفی خاطراتش از آن زن را فراموش می‌کند. پس از بیداری، باز هم اخلاقش سر جایش است! آن زن را فراموش کرده اما درسی را که از او آموخته، نه. «ذهن‌ها را شاید بتوان تغییر داد، اما قلب‌ها را هرگز» دومین پیامی بود که پس از پایان فیلم برداشت کردم.

در غیر اخلاقی بودن این کار هم شکی نیست! فرض کنید روزی پلیس به سراغتان می‌آید و شما را به جرم سرقت ماشین در شب گذشته بازداشت می‌کند. در حالی که روحتان هم خبر ندارد! پلیس هم فیلم شما را دارد که این کار را انجام داده‌اید. تنها مشکل این است که شما به هیچ عنوان انجام آن کارها را به یاد نمی‌آورید. حال این می‌تواند شوخی بی مزه‌ای از طرف دوستانتان باشد و یا جدی بامزه‌ای(!) از باندی سارق که تهدیدتان کرده‌اند، نحوه سرقت ماشین را به شما یاد داده‌اند، شما ماشین را برای آن‌ها سرقت کرده‌اید، و در نهایت قاچاقی خاطرات شما را کز داده‌اند و رفته پی کارش. حالا شما مانده‌اید، مدارک غیر قابل انکار پلیس و مغز خنگی که حتی چهره و قد و قیافه تهدید کنندگان هم یادش نیست! (خود این می‌تواند طرحی برای یک فیلم جنایی باشد!)

بقیه شوخی‌ها و تهدیدها و عواقب وجود تکنولوژی‌هایی این چنین با خودتان. مراقب خودتان و درخشش ابدی ذهن (و البته قلب!) پاکتان باشید!

خرد و دانش، یارتان...




درخشش ابدی یک ذهن پاکخاطراتجیم کریکیت وینسلتقلب
یک عدد دانشجوی مهندسی برق در دانشگاه آزاد کرج تا اطلاع ثانوی!! هرچی گیرم بیاد می‌نویسم، از هنر و موسیقی تا علم و فیزیک کوانتوم! به سایت رزومه‌ی من هم سر بزنید: https://nvs-iot.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید