ویرگول
ورودثبت نام
mahdif80
mahdif80
خواندن ۲ دقیقه·۲۲ روز پیش

در راه پله پیدا شدم

شب بود و همچنان در حرم بودم . اونقدر راه رفتم تا نزدیک صبح . نشستم وسط صحن مزائیکی جایی که کسی معمولا نمینشیت .. حدود نیم ساعتی که نشسته بودم و مدام از خدا به خاطر مسیری که اومده بودم گله میکردم دیدم یک سرباز و یک سرهنگ دارن به من نگاه میکنن و صحبت میکنن .. بعد از چند ثانیه هردوتاشون سمتم اومدن و سرهنگ چند قدم عقب تر ایستاد و سرباز جلو اومد و ازم کارت شناسایی گرفت و رفت کنار سرهنگ و باهم چک کردند و وقتی دیدند مشکلی نیست سرهنگ رفت و سرباز ایستاد و تا حدود ساعت 7ونیم صحبت کردیم و از همه چی گفتیم . ساعت 7نیم راه افتادم به سمت مجتمعی که قبلا داخلش کار میکردم . وارد پله های مخفی شدم نزدیک درب پشت بام . حدود دو ساعتی رو روی پله ها خوابیدم تا اینکه با صدایی از خواب بیدار شدم ... آقا بلندشو ببینم .. بلندشو . رئیس مجتمع بود . یادمه خیلی ترسیده بودم و عرق سرد تمام بدنم رو گرفت. .. داشت با عصبانیت شماره ای رو میگرفت و زنگ میزد .. بهش گفتم میخوای تحویلم بدی ؟ گفت آره .. بلندشو . رفتیم طبقه ای که قبلا داخلش کار میکردم .. یادمه بین راه داد میزد ... بریم ببینم دستت هر بی مکانی رو میگیره میاره اینجا چرا ... میگفتم آقای فلان توروخدا آروم تر منو میشناسن توی این طبقه که دیدم صداشو بالاتر میبرد . کارفرمای قبلی من نماز بود و همکار سابقم به دستور رئیس رفت صداش کنه . وقتی کارفرمای من اومد رئیس بهش گفت . آقای فلانی این آقارو توی راهپله ها یه خانومی دیده ترسیده بره بالا بهم زنگ زده .و مسئولیت این آقا گردن شماست و شما ایشون رو آوردید .کارفرما ی من سر انداخته بود پایین و شرمنده شده بود حتی بیشتر از من . واقعا باعث آبروریزیش شده بودم . دستمو گرفت و رفتیم بیرون مجموعه .اسممو صدا زد و با یه لحن دوستانه ای گفت ... چیکار کردی فلانی ؟ یکم صحبت کردیم و بعدم رفت. نمیدونم کی قراره یک لحظه به جنون برسم و اون رئیس رو پشت میز خودش زجرکش کنم اما اگه روزی اینکار رو کردم ویدیو اش رو منتشر خواهم کرد
فعلا


کارروانشناسیخودکشیقمکسب و کار
دیشب دردامو ریختم تو دریا نهنگا خودکشی کردن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید