قم هر روز سرد تر و سرد تر میشه . فصل امتحانات شده و این ترم یک روز میرم برای امتحان و بقیش کارگاهی . چندروز پیش از کارم استفا دادم ... موضوع از این قراره که در اتاق شرکت که 6 نفر بودیم یکی از این 6 نفر آقای تبعه ای بود که از اتباع افغان بود ... هیچوقت نتونستم نگرشم رو مثبت کنم نسبت به این افراد ... خیلی ها باهام صحبت کردن ولی نشد . چندروزی بود که دقیقا مثل طلبکارا باهام صحبت میکرد ... اسممو مضحکه ی خنده ی جمع میکرد . تا جایی که تمرکز کاریمو از دست دادم ... کارفرما صدام کرد و در مورد این موضوع باهام حرف زد ... چند روز پیش به اوجش رسوند ... بلند شدم از پای سیستم و رفتم سمت تنها خانم دفتر . بهش گفتم میشه چند لحظه بیرون بایستی .. اون رفت بیرون و رو کردم به برادر افغان و گفتم : شماها چرا گورتونو گم نمیکنین از این ممکلت ؟ چرا باید هر روز بوی لجزت رو تحمل کنم ؟ کارفرما بلند شد و مات زده بهم گفت وسایلتو جمع کن و برو . و اینطوری از این کار شاید استعفای اجباری دادم و اومدم بیرون .. به هرکی میگی میگه نژاد پرستم ... اینطوری نیست .. من با این افراد همخوابگاهی بودم . مدیر خوابگاهم بوده . همکلاسی و همدانشگاهی بودم . حالا دیگه خوب میدونم چقدر پستن ...
بیخیال
این چند شب میرم بیرون فقط برای اینکه دوست پیدا کنم . دیشب یه دختری رو دیدم و کلی راه رو دنبالش کردم که سر فرصت بهش بگم ازش خوشم اومده ولی آخر راه یهو پیچید توی کوچه پس کوچه و دیگه هم پیداش نکردم .. چقدر پشیمون شدم ..نشستم کنار همون کوچه و فکر کردم .. که کلی فرصت داشتم که بهش بگم .. نه این . کلی دیگه ولی هیچکدوم رو نرفتم جلو . نرفتم بگم الان ازت خوشم اومده لطفا نه نگو و بزار آشنا بشیم ... میدونی به همه ی اون پسرایی که توی کافه ها . پارک ها یا حتی دانشگاهمون دوست دختر دارن از ته وجودم حسودی میکنم . چرا بعد 7 ترم هنوز من هیچکسی رو دارم ؟ چرا کسی رو ندارم که دلواپسم باشه . هرشب بهم زنگ بزنه و خسته نشیم از صحبت با هم .؟ چرا کسیو ندارم که توی محوطه ی دانشگاه باهاش راه برم ؟
من خستم . از این تنهایی .. دیگه نمیخوام مثل یه عقاب یا یه ارتش تکنفره تنها باشم !!!