Mahdi Hatami
Mahdi Hatami
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

قلم را چه می‌بینی؟


من قلم را گاه چون اسبی چموش می‌بینم، که جز سوارِ ماهر را بر خود نتابد و تلاش باطلِ دیگران را با زمین زدنِ آنها پاسخ می‌دهد. همانقدر که در برابر تازه سوارکاران سرکش و بدلگام است و او را می‌آزارد و زمین می‌زند؛ در برابر سوارِ ماهر، رام و به‌فرمان است تا او را از میدان هر مسابقه‌ای پیروز خارج کند.


و گاه قلم چون قطعه‌ی سنگی زبر و زمخت در نظرم نمایان می‌شود که در چشم هر رهگذری جز تخته سنگی بی‌مقدار نیست، اما کافیست میکل آنژ باشی تا در همان نظر اول داوود را قطعه سنگ مرمر ببینی و چهارسال در پستوی خانه‌ی خود دور از چشم همگان زائده‌های آن را بتراشی تا ظرافت‌های آن نمایان شود و سرانجام حاصل تلاش‌هایت، بی‌خوابی‌ها و خستگی‌هایت را درست مقابل دیدگان همگان، در میدان بزرگ شهر نصب شده بیابی.


قلم را قاتل آرزوهای پسری هجده ساله می‌بینم که به اجبار پدر و برخلاف علاقه‌اش به هنر، اکنون سر جلسه‌ی کنکور خود را درگیر سوالات فیزیک و ریاضی می‌بیند

قلم را گاه چون چوبه‌ی اعدام می‌بینم هنگامی که در دستان قاضی پرونده‌ی قتل عمدی قرار دارد،

قلم را چون کبریتی می‌بینم که در دستان دخترک کبریت فروش در سرمای شبِ سال نو روشن می‌شود تا در نور آتشِ آن رویاهایش را برای آخرین بار مجسم کند،

قلم را عین درویشی می‌بینم که با ظرافت دستان استاد خطاطی مشغول رقص سماع و دلبری است.

اما، تو قلم را چه می‌بینی؟


قلمرقص سماع
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید