ویرگول
ورودثبت نام
مهدی قلاوند
مهدی قلاوند
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

دروغ سنج عشق



یکی از مطا لبی که شاید چند سالی ذهنمو درگیر کرده اینه که همه ازعشق صحبت میکنن ولی عشق حقیقی چیه اصلا ابزاری وجود داره یا روشی ک بفهمیم عشقمون حقیقیه یا نه

منظورم اینه وقتی با یک بچه صحبت می کنم عاشق عروسکشه

وقتی با یک نوجوان صحبت می کنم عاشق یک فوتبالیسته

و وقتی هم با یک دانشجو صحبت میکنی عاشق فلان پسر یا دختره توی دانشگاه

و....

در زمان خودش چنان درگیر این موضوع هستیم که تمام عشق رو همون چیز می بینبم

ولی زمان میگذره و اکثرمون به به عشق هایی که داشتیم می خندیم

حس کردم انگار عشق حاصل ناآگاهی و مجهول بودن اون چیز برای ماست مثل کودکی که با رشد کردن وافزایش آگاهی میفهمه عروسک فقط یک پلاستیکه یا نوجوانی که میفهمه اون فوتبالیست هم یک آدم معمولی مثل همه است ولی اگر اینطوره واقعا عشق وجود نداره؟ و همه افراد به خاطر نا آگاهی عاشق هستن؟ اصلا معیاری برای این هست که هر زمان عاشق شدیم بفهمیم که واقعا عاشق شدیم یا همش یک بازیه که چند سال بعد هم میخواییم بهش بخندیم.

به این موضوع فکر می کردم که یاد یک مسعله ای افتادم وقتی از دوستم درباره عشق می پرسیدم و می گفتم چرا دوست داری عاشقت باشن و عاشق چیت باشن معمولا میگفت دوست دارم منو به خاطر خودم دوست داشته باشن میگفتم یعنی چی؟ یعنی به خاطر چی دوست داشته باشن؟ میگفت همین خودم دیگه هرچی ک هستم میگفتم یعنی اخلاقت ؟ میگفت نه من هم ادامه میدادم پس چی ؟ چهره ؟ قد ؟ ظاهر؟ اونا هم میگفتن نه اینا نه

منم با خودم میگفتم خب پس به خاطر چی اخه و گیچ تر می شدم

یک روز اتفاقی درباره عشق حقیقی فکر می کردم که به مسعله عجیبی رسیدم به این که من هرچی که هستم باید متفاوت با این جسم خودم باشم یعنی اگر این جسم دنیایی خودم هم بمیره باز هم وجود دارم و روحی دارم و حس کردم تمام خواست من اینه که کسی وجود اصلی منو دوست داشته باشه ولی چطور ممکنه وقتی حتی خود من نمی دونستم درون این جسم چیه من که نزدیک ترین فرد به خودم بودم حتی تصوری هم نداشتم روحم چ شکلیه دیگ چطور ممکن بود ک دیگران اینو بفهمن و تازه بر اساس حقیقتم که روحم بود دوستم داشته باشن راستشو بخوایید من فکر میکنم ما همه دمبال اتفاقی هستیم که در خلقتمون رخ داده یعنی وقتی آفریده شدیم خالق همه ما رو حقیقتی که بودیم می دیده و دقیقا بدونه اینکه هیچ کاری کنیم دوست می داشته

اونجا یک تلنگر واقعی بهم خورد که انگار دوست داشتن حقیقی در این دنیا آنچان هم وجود نداره چون ما هیچ وقت نمی تونیم روح همو ببینیم شاید من خیلی زشت و بداخلاق باشم که همش به خاطر یک کالبده و جسمی که درونش هستم یک کالبدیه که ظاهر خیلی زیبایی نداره وبا یک مغز عصبی متولد شده و تازه با کلی مبارزه شده یک آدم غر غرو عصبی ولی درون این کالبد ممکنه یک روح بسیار زیبا باشه که هیچ کس نمیتونه ببینه حتی خودم

اینها چ ربطی به دروغ سنج عشق داره ؟ واینکه چطور میشه فهمید عشق کسی به ما واقعیه یا حتی عشق خودمون به کسی واقعیه؟

ولی اتفاقا موضوع همینه اگر کسی رو دوست داشتید و ارتباطتون کمی فراتر از این دنیا رفت منظورم جسم و کالبدتونه می تونید حدس بزنید که عشقتون واقعیه یا عشق اون به شما واقعیه

هر زمان حس عشق کردید به این توجه کنید چیزی از معشوق متوجه میشید؟ چیزی مثل حس ششم یا برعکس اون ازشما چیزی متوجه میشه؟

میدونید منظورم از متوجه شن این نیست که برید دمبالش چیزی بفهمید یعنی بدون اینکه حتی کلمه ای رد وبدل بشه یا چت کردنی یا اس بازی یا مکالمه ای یا دیدن صورتش یا هرچیزی که مربوط به این دنیاس بتونید نگرانی و خوشحالی و حالت هاشو با حس ششم متوجه بشید یا خواب ببنید چون از نظر من این سطح از اطلاعات دیگه از جسم خارج میشه وبه روح مربوطه


مثلا یکهو دلتون شور بزنه و بعد اگر فرداش کسی رو که دوست دارید ببنید بگه اره دیروز ساعت فلان یک اتفاق بد افتاد برام وشما یکهو شکه شید که عه دیروز همون ساعت بی دلیل دلم شور ضد و یا یکهو دلتون حواشو بکنه و زنگ بزنید بهش و اونم گوشی رو برداره بگه اره خیلی دلم تنگ شده بود یا بعضی وقتا توی خواب ببندیش و از احوالاتش بدون هیچ تماسی مطلع بشید شاید این حال رو زیاد در مادرها دیده باشیم بارها یکهو دلشون شور بچشون رو میزنه وبعدش مشخص میشه که بله فاجعه رخ داده و بچه خورده زمین اوخی شده

اتفاقی که اینجا میوفته ارتباط شما از جسم خارج شده و روح هاتون شاید دارن همو درک میکنن البته نه اینکه واقعا همو درک کنن بلکه متوجه هم شدن

از نظرمن هرچقدرم حس می کنید عاشق کسی هستید ولی به طریقی که گفتم نمی تونید از حالاتش مطلع بشید این عشق حقیقی نیست و برعکس حتی اگر از کسی حس تنفر می کنید ولی از حالاتش بدونه هیچ تماس فیزکی دیدار تلفنی وهرچی درخواب و رویا یا حس ششم مطلع میشید بدونید دوستش دارید حداقل روحتون دوستش داره

زمانی که اینو می گفتم خواهرم یک چیز عجیب بهم گفت که دوست دارم بنویسم گفت پس شاید بعضی وقتا آدمهایی که خیلی هم و دوست دارن ولی نمی تونن کنار هم زندگی کنن و مدام همو آزار میدن علتش اینه که روح هاشون به هم علاقه داره ولی با دو جسم متضاد وارد این دنیا شدن

شاید ، منم نمی دونم خدا داند و بس

عشقحقیقتدروغروحرویا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید