· اکسیر آرام بخش خواب
· واپسین پرتو کج تاب خورشید
· کبود بی کران آسمان
· دست بالا در طول کنگره قلعه پرسه میزد و دره شمال را، خدا میداند در انتظار چه چیزی، به دقت زیر نظر میگرفت.
· البته اگر از چشم سرهنگ نگاه کنید، به او حق میدهید. هیچکس او را متوجه خطر نکرده است.
· میگفتند کسی چه میداند، خیانت یکی از آن پنجاه سرباز محتمل تر است تا خیانت یک افسر.
· البته شاید این میتواند بهترین راه حل باشد.
· بعد از بیست و دو سال خدمت در قلعه، از این سرباز چه مانده بود؟
· کافی بود به او نگاه کنی تا دریابی که هیچ چیز از زندگی انسان های دیگر به یاد ندارد.
· نگریستن در ابرهای سفید و مواج بر گستره آسمان شامگاه
· در پرتو فانوس و در دل این قلعه نامانوس
· تنگنای تاریک تنهایی
· هیچ چیز نیست که نویدبخش شادی باشد و دل آدمی غریب را گرم کند.
· قلمش پیش نرفت که حقیقت را بنویسد.
· بیگانگان پوچ اندیش
· آن محنت آباد بی کران
· راز واهمه های سیاهی
· برهوت محنت
· در برابر هجوم خواب سپر انداخت
· آه که اگر این را میدانست
· اصلا چه بسا همین حالا به مقصد رسیده باشی
· خورشید در تارک آسمان فروزان است
· ضربان نبض زمان را خواهد شنید که شتابان رشته عمر را ریز ریز میکنند.
· آنقدر در این راه خواهد رفت تا یکسره تنها بماند و در افق خط دریایی بی کران نمایان گردد، دریایی بی موج و سرب فام .
بیابان تاتارها؛ نوشته دینو بوتزاتی
ترجمه سروش حبیبی؛ نشر ماهی