با توجه به پست های قبلی و بررسی آماری اون ها متوجه شدم الان همه دنبال مطالب سیاسی هستند و این مطالب بازده بهتری داره و مخاطب دنبال اونطور مطالب و نوشته ها میگرده.
این مطلب سیاسی نیست. نوعی دلنوشته هست.
چرا بنظر من باید بنویسیم؟
حرف جدیدی ندارم. سه سالی هست مینویسم. گاهی رها میکنم ولی دوباره برمیگردم و منظم مینویسم. اوایل تو دفتر با خودکار مینوشتم. بعدش تو ویرگول نوشتم اما پشیمون شدم و اون اکانت رو پاکسازی کردم که البته چیزهایی ازش باقی هست هنوز. یه مدت تو امیگو مینوشتم ولی اونجا رو هم رها کردم. بعدش دیگه چیزی ننوشتم. برگشتم روی یادداشت اتفاقات روزمره. بعدش خاطره نویسی روزانه رو امتحان کردم. یه مدت بعدش تو برنامه ورد مایکروسافت مینوشتم. رها کردم. یه مدت گفتم بیام انگلیسی بنویسم، این کار رو کردم. اول تو دفترم و بعد، رفتم سراغ ورد مجددا و اونجا انگلیسی مینوشتم. باز هم رها کردم.
این مسیر سفت کن و شل کن مسیر دراز وطولانی ای بود و هست . حتی دو سال پیش یک کتابی هم درمورد نوشتن خونده بودم که یک خانم آمریکایی نویسنده اون بود و خیلی پیشنهاد میکرد که دائما بنویسیم.
کتاب های زرد که میخوندم اون ها هم گاها میگفتند که نوشتند میتونه خیلی کمک بکنه. وقتی رسما وارد فضای کتاب خوندن و در حقیقت خوندن کتاب های ارزشمند کردم هم بیشتر به این موضوع واقف شدم که نوشتن خیلی مهمه. اثرات نوشتن رو تو زندگیم حس میکردم اما سفت کن و شل کن همراهم بود. این نوسان من رو رها نمیکرد یا شاید هم من علاقه خاصی به نوسان داشتم(شما بخونید دارم)
درآخرین پروسه نوشتن که سال گذشته زمستون استارت زدم پروسه بلندمدتی بود و موفقیت آمیز هم بود. چهار ماه تو دفتر نوشتم بدون وقفه، البته هر نوع نوشتن رو امتحان کردم تا تنوع ایجاد بشه. بعدش اومدم سراغ ویرگول و همین اکانت فعلی که میبیند رو ساختم و تو این مینوشتم. بعد از کنکور چهارمم دیگه ننوشتم و تو ورد مینوشتم. یه مدت رها کردم دیگه و دوباره برگشتم به نوشتن تو ورد و از اونجا رفتم سراغ تلگرام و در یک دیلی برای خودم مینوشتم. طبیعتا جنس نوشته ها و مدل شون خیلی متفاوت هست و بود.
اگه نوشته های من رو خونده باشید، میدونید که همیشه دوست داشتم یک وبلاگ داشته باشم تا برای خودم بنویسم اما هنوز میسر نشد. البته در تلاش هستم هنوز هم و براش وقت هم میزارم ولی هنوز تا عملی شدن کمی زمان لازم داره. تنها چیزی که قطعی هست قبل از پایان پائیز وبلاگ شخصی خودم رو خواهم داشت.
اما سوال اصلی؛ چرا مینویسم؟
در راستای مطالعاتی که این سال ها داشتم فهمیدم خودشناسی یک مقصد نیست و یک مسیر هست که تا آخرین لحظه عمر ادامه داره. برای اینکه بتونم درست زندگی کنم باید خودم رو بشناسم. شناخت خود هم از منظر روان و هم منظر فیزیولوژیک.
از منظر روانی باید بدونم دقیقا چه حسی دارم که بتونم اون رو درست توصیف کنم، در اینصورت میتونم اگه حالم بد هست دقیقا منشا اون رو بفهمم و اگر حال خوبی دارم اون رو مجددا تکرار کنم. بتونم الگو های درستی رو خلق کنم تا بتونم از لحظات زندگیم لذت بیشتری ببرم. جوری برنامه ریزی کنم که بتونم از مسیر رشدم لذت ببرم. جوری رفتار کنم که خودم از خودم خوشم بیاد و اون حس بیزاری و تنفر رو نداشته باشم.
از منظر فیزیولوژیکی هم باید بدونم بدنم چطور کار میکنه. باید بدونم مغزم به چه شکل کار میکنه و چطور میتونم رفتار کنم که اون بتونه انرژی بیشتری برای فعالیت هایی که مهم تر هست، بذاره. دیدگاه فیزیولوژیک پنجره های جدیدی رو برای من باز کرد و تونستم به یه سری از موانعی که گمون میکردم به ذات و طبیعت من برمیگرده، فائق بشم. وقتی بدونی یه سیستم چطور کار میکنه، میتونی اصلاحش کنی یا لااقل برای اصلاحش پیش متخصص اون حوزه بری.
نمیدونم شما چه دیدگاهی نسبت به خودشناسی دارید. من هیچ انسانی در زمینه پیشرفت شخصی ندیدم که خودشناسی رو کم اهمیت جلوه داده باشه. از علی ابن ابیطالب(ع) اگر مسلمان هستید تا وارن بافت اگر نظر فرد ثابت شده ای رو در زندگی قرن 21 میخواید.
در مجموع خودشناسی کمک میکنه بتونیم بهتر زندگی کنیم و راحت تر کنار بیایم. محدودیت هامون رو بشناسیم. به نقاط ضعفمون آگاه باشیم و برای ارتقای اون ها تلاش کنیم و همینطور بدونیم در چه زمینه هایی عملکرد بهتری داریم.
نوشتن، حداقل برای من کمک بزرگی به شناختن خودم کرده و همچنان هم میکنه.
دومین دلیل اصلی که مینویسم اینه بفهمم نیاز به یادگیری دارم. وقتی صفحه ورد رو باز میکنم و چیزی به ذهنم نیاد یعنی مطلبی وارد نشده و برای همین من رو وادار میکنه که مطالعه کنم. وقتی مطالعه میکنی، حالا حرف های زیادی برای گفتن داری.
سومین دلیل هم این هست که وقتی نوشته های قدیمی تر خودم رو میخونم هیچوقت مسیری رو که طی کردم تا به جایگاه فعلی برسم رو فراموش نکنم، غم و رنج هایی که گذروندم رو فراموش نکنم و بدونم برای جایگاه فعلیم هزینه دادم. همچنین کمکم میکنه بتونم رشد و تغییرات خودم رو بهتر حس کنم.
اخیرا به جایگاهی رسیدم که تعداد بازدید و آمار خوانندگان برای من چندان اهمیتی نداره. خوشحال میشم وقتی یه مطلب بازدید بیشتری میخوره و کسی درموردش نظر میده، چک میکنم چندین بار که مطالب توسط چند نفر خونده میشه ولی این موضوع باعث نمیشه که دلسرد بشم یا براساس تعداد بازدید بنویسم.
طی ماه های اخیر در توئیتر، اینستاگرام،ویرگول، امیگو،تلگرام و... مینوشتم . طبیعتا مدل نوشتن در هرکدوم از اون ها متفاوت بود و این تفاوت هم به نوع خودش برای من جذابیت خاص خودش رو داشت. الان با این وضع نت فقط در تلگرام بصورت متن های کوتاه روزنوشت با تعداد بسیار زیاد و در ویرگول در قالب بلاگ به صورت عمومی مینویسم. همچنین در ورد هم بصورت شخصی ایده ها و روزنوشت هام رو مینویسم.
تو این مسیری که در یک سال اخیر طی کردم آدم های زیادی نقش داشتند، پر رنگ ترینشون استاد شعبانعلی-آقامعلم_ و شاهین کلانتری عزیز بودند.
در آخر هم دوست دارم یادی از امیرمحمدقربانی دوست داشتنی و امیرعلی رستگار نازنین بکنم که اخیرا خیلی با نوشته هاشون لذت بردم .
استاد شعبانعلی جایی میگفت که نباید یک سیستم بسته باشیم. باید بگیری و بدهی. بقول مسلمان ها، باید زکات علمت را بدهی. در جایی دیگر میگویند زکات علم، نشر آن است.
پیشنهاد میکنم چند وبلاگ یاد شده را هر روز یا لااقل هفته ای دو الی سه بار بخوانید. گاهی ممکن است یک جمله بخوانید که مسیر زندگی شما را تغییر دهند یا یک کلمه، دریچه ای جدید برای شما باز کند.