چرا خدا هست؟
۱- اگر خودشناسی منجر به شناخت وجودی و باطنی خداوند میشود بدان دلیل است که آدمی برای تمامیت حیات و هستی خود در این جهان جز وجود خداوند دلیل دیگری نمیتواند یافت اگر جداً درباره خود تأمل کند و بخواهد برای خود در این عالم معنانی ماندگار فهم نماید.
۲- آدمی هر چه که در خود فرو میرود هر چه جز خود، نفی شده و آنگاه که بخویشتن خود می رسد عین عدم و هیچی محض است که اگر معنای خدا را از آن و بر آن نیابد بی گمان دچار جنون یا انهدام و یا خودکشی می شود. به همین دلیل اندیشه های فلسفه اگزیستانسیالیستی در جهان مدرن عموماً بسوى جنون و تخدير و عبث و خودکشی رفته است و نیهیلیزم حاصل آمده است.
آدمی چون بخود مینگرد جز خدا دلیلی برای وجود خود نمی یابد. و این دلیل هم دلیلی فوق منطق و استدلال و علم و فلسفه است همچون آفتاب آمد دلیل آفتاب میباشد. خود هر چه که از بیخود مبراتر شود و عدمیت آن محسوس تر شود خدائی تر فهم می شود و این فهم ذاتی است و روحانی .
گوئی که آدمی در قهقرای باطن خود با خدا روبروست . و این یک رویاروئی جادوئی است و سخت سحرآمیز و ماورای طبیعی . دیداری در وادی فناست که فقط چشم ذات آنرا می بیند و بس.
4- چون من هستم پس خدا هست. چون چیزی هست پس خدا هست. چون کسی می میرد پس خدا هست . چون تغییر و تحول هست پس خدا هست. چون من اصلاً سر از کار خود و جهان و جهانیان در نمی آورم پس باید کسی باشد سر درآورد و آن خداست.
۵- اتفاق و حادثه و بی معنائی و بخت مهمل ترین مفاهیم هستند. هر ذره ای و هر جنبش کوچکی از هر سو با هزاران حساب و هنر و دقت چنان محاصره شده از درون و برون که اندکی اگر غیر از این می بود کل جهان غیر از این می بود که هست و اصلا چیزی نمی بود.
۶- آنچه که وجود و حیات و هستی نامیده میشود درباره هر ذره کوچکی مشمول هزار قانون وضع و حساب و مراقبت از درون و برون است. اگر همه اینها را هم اتفاق و عادت به حساب آوریم آن اتفاق خود خداست چون چیزی وجود دارد پس خدا وجود دارد. چون فهم وجود دارد خدا وجود دارد. چون احساس هست خدا هست چون فعل و انفعال هست خدا هست. چون مرگ و زندگی هست خدا هست. چون جهل و جنون هست خدا هست . چون کفر و ایمان هست خدا هست. چون نیک و بد هست خدا هست. چون عده ای او را منکرند پس هست . چون عده ای او را تصدیق می کنند پس هست . هیچکس از او رهائی ندارد. هیچکس بی او و بدون او وجود ندارد و نمی تواند داشته باشد. چون عزت و ذلت هست خدا هست چون عیش و عذاب هست خدا هست.
۸- هستی خداست . نیستی خداست. با اینحال هستی و نیستی دو شعاع از حضور اوست - تصديق وجود خدا حداقل شناخت او و اساس بقاست . آدمی باید او را کاملاً بشناسد و این شناخت در حد کمالش واقعهٔ لقاء الله است. دیدار بدون معرفت موجب ابتلای به دوزخ میشود که ابتلای به نابودی است و نه نابود شدن.
۹ - تصديق وجود خدا حداقل شناخت او و اساس بقاست. آدمی باید او را کاملاً بشناسد و این شناخت در حد کمالش واقعهٔ لقاء الله است . دیدار بدون معرفت موجب ابتلای به دوزخ میشود که ابتلای به نابودی است و نه نابود شدن.
۱۰ - هیچکس در دل و ذات خود و در تنهائی خود قادر به انکار وجود خدا نیست. انکار خدا نوعی کبر و انکار لجوجانه است مثل بچه ای که از والدینش قهر میکند و آنان را انکار می کند.
۱۱- باور به وجود خدا قدیمی ترین باور بشر بوده است. و لذا باوری ذاتی است. یعنی ذات حیات و هستی به وجود او شهادت می دهد . اشهد ان لا اله الا الله شهادت ذات هستی است و این شهادت علت هستی است.
۱۲- انسان تنها موجودی است که این شهادت را به نسیان می سپارد و لذا در این نسیان حیات و هستی خود را هم به نسیان می سپارد و دچار جنون و تباهی و فساد نفس میگردد و بسوی نابودی می رود و در آستانه نابودی او را به یاد می آورد و نجات می یابد.
۱۳ -عالم هستی و کائنات بی انتها چیزی جز یاد خدا و شهادت بر وجود او نیست.
۱۴- هر چیزی به این دلیل هست که به یاد خدا هست و دمادم او را سجده و تسبیح میکند در ذات خویش. عالم هستی و موجودات عالم جملگی معلول این سجده و تسبیح هستند. بودن همان تسبیح کردن و سجده نمودن است. کائنات جمال تسبیح خداست.
۱۵- انسان خلق شده تا او را بشناسد و بیابد و دیدار کند. کسی که اینکاره نیست انسان نیست و بلکه کمتر از حیوان و نبات و جماد است.
از کتاب بارانداز حکمت ص 91
تألیف استاد علی اکبر خانجانی
https://t.me/khodshenasi4/4470