مهشاد شرع الاسلام
مهشاد شرع الاسلام
خواندن ۴ دقیقه·۱۰ ماه پیش

متخصص پررو و آقای از خدا بی خبر

هنوز باورم نمیشه، خیلی وقتها یادش میفتم...

اوایل کارم تو حوزه طراحی سایت بود و پروژه های مختلف و جدید رو قبول میکردم، نمی‌خواستم تو یک حلقه گیر کنم و کارهای تکراری انجام بدم، دنبال تجربه بودم و مدام ویدیو می‌دیدم و مطلب می‌خوندم و همزمان اونا رو تو پروژه هام اجرا می‌کردم.

بالاخره یه پروژه خیلی بزرگ گرفتم که کار زیاد داشت، یک سایت چند فروشندگی بود با بیشتر از 200 تا دسته‌بندی و زیردسته بندی و کلی امکانات که باید براش پیاده سازی می‌شد، من هم از ذوق و هم از استرس شب و روز روی سایت کار می‌کردم و مدام با کارفرما چک می‌کردم که همه چیز خوب باشه، کارفرما که اسمش رو می‌گذاریم آقای "از خدا بی‌خبر"همیشه میگفت: "اوکیه و من راضیم کاملا، ادامه بده".




وبسایت تمام شد، ازم درخواست آموزش به کارکنان داشتند تا بتوانند فروشنده ها و سیستم دکان را کنترل کنند و من هم بدون مبلغ اضافه تری چند روز جلسه گذاشتم و کل سیستم رو آموزش دادم.

چندین ماه گذشت و برای یک پروژه دیگه که کارفرماش با آقای "از خدا بی‌خبر" آشنا دراومده بود رفتم جلسه؛ اما اتفاق خیلی خیلی عجیبی افتاد!!

به جای اینکه کارفرمای جدید رو به روم باشه، آقای "از خدا بی‌خبر" به همراه پسری که تقریبا در دهه سی سالگی به سر می‌برد که اسمش رو می‌گذاریم آقای "متخصص" جلو روم نشسته بودند!!!

خیلی تعجب کردم، با خودم گفتم مگه قرار نبود من با کس دیگه ای جلسه برای کار دیگه ای داشته باشم!؟

آقای از خدا بی خبر هیچی نگفت، آقای متخصص بدون مقدمه شروع کرد:
- اصلا بلدی سایت طراحی کنی؟ کلا سایت زشته همه چیش! عکسای اسلایدرش خوشگل نیست! اسلایدر بلد نیستی طراحی کنی چرا ادعای طراحی سایت داری؟

من: عکسهای اسلایدرو آقای از خدا بی خبر خودشون دادند.

آقای متخصص: حالا اون اصلا به کنار، آیکن هات زشته، کلا انگار یه بچه 5 ساله درستش کرده، هیچیش خوب نیست، من همه صفحات رو چک کردم، یکم سلیقه به خرج می‌دادی! باورم نمیشه آقای از خدا بی خبر بهت پول داده، چجوری تونستی پولو قبول کنی؟؟؟

من: ....



آقای از خدا بی خبر بعد از یک ساعت سکوتی که پیشه کرده بود گفت:

- والا من که از خدا بی‌خبرم و هیچی نمیدونم از سایت و اینا ولی به نظرم من اوکی بود همه چیش و ظاهرشو دوست داشتم ولی این آقای متخصص سالهاست که برنامه نویسی میکنه و خواستم با شما صحبت کنه!

من: خیلی خوشحال شدم که با شخص متخصصی مثل شما آشنا شدم...

آقای متخصص بی اهمیت به من خطاب به آقای از خدا بی خبر:

-سایتو از اول درست می‌کنم، اصلا نگران نباشید، این طراحای سایت با وردپرس کلا چیزی بلد نیستند، صفر تا صدشو برنامه نویسی می‌کنم براتون. کاش زودتر میومدید پیش من، آدم اگر افراد درست و متخصص تو تیمش باشند رشد میکنه اما یسری آدمهای بی تجربه و بی سواد خراب می‌کنند کسب و کار آدمو...

آقای از خدا بی خبر و آقای متخصص بعدش رفتند و کارفرمای جدیدم اومد نشست....

با هم هماهنگ کرده بودند که اول به جای اون، خودشون بیایند بشینند و با من مثلا حرف بزنند!!

اون جلسه، جلسه ی تمسخر و تحقیر بود، تا مدتها انگیزه‌ی گرفتن پروژه نداشتم و وقتی کارفرما از کارم تعریف می‌کرد، باورم نمیشد و چندین و چند بار می‌پرسیدم تا مطمئن شم واقعا از ظاهر و مدل صفحات خوشش میاد.

خلاصه گذشت اون روزا و آقای از خدا بی‌خبر هنوزم نتونسته یه سایت درست بزنه که ظاهرش باب میل تمام افراد متخصصی باشه که مدام میاره و عوض میکنه...

من نتونستم جوابی تو اون جلسه به آقای متخصص بدم، کاملا قفل شده بودم و تو شوک بودم.

اما از اون ماجرا چیزای زیادی یاد گرفتم؛

  • اینکه خیلی بیشتر به رفتارم و حرف‌هام فکر می‌کنم،
  • به نحوه ای که بازخورد میدم به افراد تیمم وجملاتی که برای نقد استفاده می‌کنم اهمیت میدم و
  • اینکه همیشه افرادی هستند که احتمالا در تخصص آنها شکی نیست اما نمی‌توانند بازخورد سازنده ای ارائه کنند و همین باعث میشه نتوانند هیچ وقت تیم سازنده ای داشته باشند و افراد رو با خودشون همراه کنند و
  • در نهایت اینکه بازخورد های تخریب کننده آدم ها نباید شما رو زمین بزنه، از توی بازخورد های تلخشون مواردی که باید رو نادیده بگیرد و مواردی که به نظرتون میتونه به درد بخوره رو بردارید و رهاشون کنید.

حالا شما بگید، جای من تو اون جلسه بودید، چی کار می‌کردید؟ چه حرفی داشتید به آقای از خدا بی خبر و آقای متخصص بزنید؟

طراحی سایتخاطرهبازخوردکسب و کارفریلنسر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید