وقتی یک ماه پیش مطلب مانیفست شخصی از آقای امین آسوده رو خوندم، همون موقع به فکر فرو رفتم و کاغذ و قلم رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن. تمام مواردی که برای خودم مهم بود رو نوشتم. از جمله اینکه کارهای عجله ای و اجرای کارهای دانشجویی رو قبول نکنم، حتی اگر بهترین فرصت برای خودم و ارائه کارهام باشه.
دیشب که باز به اصرار یکی از دوستانم که خیلی هم باهاش رودربایستی دارم، اجرای کار یکی از دوستانش رو قبول کردم، تمام مدت به خودم فحش می دادم. درسته که در اجرای کارها سرعت عمل بالایی دارم، ولی باید حساب خیلی چیزهای دیگه رو هم بکنم. مثل این مورد که تهش چی میشه؟
جدیداً وقتی یه کاری رو تحویل می دم اصلاً حس خوبی ندارم. فقط برای اینکه می دونم این کار من نیست و من این کار رو با عشق انجام ندادم. کاری که برای انجامش شور و هیجان و عشق نداشته باشم، برام مثل بی گاری کردن می مونه. در لحظه لحظه ای که اون کار رو انجام می دادم، به این فکر می کردم که چرا دوباره قبول کردی؟ سری قبل هم که دیدی چی شد. فقط واسه خودت دردسر درست می کنی. و هزارتا حرف منفی دیگه که ترجیح میدم ننویسم تا همین نصف نیمه امیدی هم که دارم حفظ بشه.
غرض از نوشتن این تجربه این بود که هیچوقت هیچوقت هیچوقت (!) مانیفست شخصیتون رو زیر پا نگذارید. اگر می تونید هر روز بخونیدش و به خودتون یادآوری کنید که چه چیزهایی برای شما مهمه و باعث میشه که حس خوبی به خودتون و کاری که می کنید داشته باشید.