itsmahmoud·۲ ماه پیشنوشابههوا کاملا تاریک شده بود و سوز سرما همه جا را صاحب شده بود و چراغ ماشین ها و تابلوهای چشمک زن مغازه ها همه جا را نورانی کرده بود.خیابانها حس…
itsmahmoud·۲ ماه پیشقولنامهداخل مغازه کوچکی روی صندلیهای رنگ و رو رفته ای نشسته بود و تابلوی مغازه که با رفت و آمدی هر ماشین یا موتوری تکانی میخورد هرلحظه ممکن بود س…
itsmahmoud·۲ ماه پیشکابوسچشمانش را باز کرد،صدای آهنگ ملایمی می آمد،صدای تیتراژ پایان فیلم بود،باز جلوی تلویزیون خوابش برده بود،یادش نمی آمد کجای فیلم خوابش برده بود…
itsmahmoud·۳ ماه پیشمهاجرتپشت لپ تابش نشسته بود و صفحات را عقب و جلو میکرد،هر از چند گاهی لیوان چایی را برمیداشت و کمی هورت میکشید و دوباره سرجایش میگذاشت و دوباره ش…
itsmahmoud·۳ ماه پیشآخرین کارعرقهای روی پیشانیش را با آستینش پاک کرد،دستش را داخل جیبش کرد و ساعت مچی بدون بندی را بیرون آورد و ساعت را نگاه کرد،ساعت دوازده و چهل دقیقه…
itsmahmoud·۳ ماه پیشماهیتابههمه ظرفهای قدیمی،قابلمه،ماهیتابه و بشقابهای قدیمی را دور انداخته بودند،آنهایی که خریدار داشت نصیب خریداران آهن قراضه شد،بقیه هم سر از سطل آ…
itsmahmoud·۳ ماه پیشبختکصدای تیک تاک ساعت مدام توی سرم هست باحالیکه یک ساعت دیواری ساده هست که آن هم در پذیرایی نصب هست باز صدای تیک تاکش تا اینجا که زیر پتو هستم…
itsmahmoud·۳ ماه پیشننه بزرگامروز هم نوبت من بود که به ملاقات ننه بزرگ برم،مثل همیشه دوشنبه هرهفته یکی از ماها به دیدنش میرفت،منظور من،مامان و خاله هام هست،ننه بزرگ ما…
itsmahmoud·۳ ماه پیشفوراننیم ساعت دیگر دقیقا بیست و چهار ساعت میشد که از مادرش خبری نداشت،طولانی ترین زمان قبل از این وقتی بود که برای اتاق عمل رفته بود و آنهم فقط…
itsmahmoud·۳ ماه پیشچوب بازیهمیشه این فصل از سال را بیشتر از بقیه فصل ها و ماهها دوست داشت،همه جا سرسبز بود همه مشغول کاری بودند،محصول ها آماده بود و کار و کاسبی همیشه…